متن سولماز رضایی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات سولماز رضایی
لطفی در حقم کن
کاری کن که باور کنم این حرف خیلی هم راست نیست ،این که می گویند :دور زمانه بدی شده ،آدمی به چشمهایش هم نمی تواند اعتماد کند
آخر \تو چشمهای منی \
سولماز رضایی
با تو حرف می زنم
و نمی دانم چقدر این حرفها در عالم خیال است و چه قدر در واقعیت
تو را تکه تکه کنار هم قرار می دهم
تو را ذره ذره میشکافم و آنها را کنار هم قرار می دهم
تا بتوانم به کشف تو نایل شوم
میدانم...
حالًا می فهم چرا باید از تو دور می شدم
تو تابلوی زیبایی بودی که خداوند برایم پیشکش فرستاده بود ،اما نمیشد تو را از نزدیک دید
باید دور می شدم
دور و دور تر آنقدر که بتوانم از دور زیبایهای تو را تماشا کنم
و حالًا می دانم نقشی...
خدا یکی است ،کفر نمی گویم
اما همین واحد انگار در زوایای مختلفی قابل درک است
هر کسی از دریچه قلب خود به درک خداوند نائلً می شود
من عاشق خدای احمقها هستم
خدای آنها زود می بخشد ،
زود باور می کند و معجزه برایش نیازی به هیچ شرح...
دنیای درون کم از جهان بیرونی ندارد
همانطور که هر حادثه ای در کائنات نشانه و اثری دارد
برای فهمیدن خویش باید نشانه ها را جستجو کرد
آنگاه می شود فرق عادت و عشقی که می سوزاند
فرق ترحم و احترام
فرق همه حالات روحی را دانست که دچار اشتباه...
اگر تمام مکاتب دنیا را بخوانی و سراغ تک تک دینها بروی
و حتی در پی یافتن سؤالاتت اندیشه های بی بأوران را هم مرور کنی ،
نشان مشترکی خواهی یافت
، که در تمام آنها نهان است
چیزی که مثل یک رشته نامرئی ، همه را به هم گره...
اصولا اتفاق مبارک دوست داشتن تو هم ، از سر ندانستن بود
که اگر می دانستم جسارت آن را پیدا نمی کردم
دوست داشتن تو پلی بود که قرار است مرا به جهانی دیگر هدایت کند
سولماز رضایی
نفهمیدن همیشه هم بد نیست
گاهی اوقات اگر از همه جوانب یک کار آگاه باشی ،هرگز توان و جسارت انجام آن را پیدا نمی کنی
راست است که می گویند \عشق \ چشمهایش را کور کرده
چون اصولا اتفاقهای عاشقانه خارج از منطق و عقل است
اگر قرار بر این...
رفتارهای متناقضی که از هر آدمی سر می زند
ریشه در جایی در اعماق وجودش دارد
نیازی که براورده نشده و حسرتی که ماندگار است
آن سه روز -سولماز رضایی
ترجیح می دهم خدا را مهربان تر از احکام رسالات ببینم
ساده گیر ،نزدیک و کمی بی آلایش
گفته است صدایش کنیم
اما تاکید نکرده با چه اسم و صفتی
پس من سراغ بخشهایی می روم که مهربان تر است
صفات سخت تر را می گذارم به عهده آنها که...
سماع فارغ از زمان و مکان است
حتی بی نیاز از کسی که در حلقه ایستاده و کسانی که بر گرد آن هستند
سماع خود روح دارد روحی که وابسطه به رقصنده اش نیست
این رقصنده ها نیستند که سماع می کنند
این سماع است که اجازه همراهی را به...
هر چه سن آدمی بالا می رود تلاشش برای نو شدن ،قابل تقدیر ترین نوع تلاش است
تدبیر الهی نیز بر نو شدن است
و نو شدن بهایی دارد
که گاهی بسیار سنگین
بهای نو شدن ،از دست دادن است
به هر از دست دادنی بی تاب نشو
شاید بهای...
عشق قطب نمای خوبی است
تنها باید به آن اعتماد کرد
هر سمت که تو را می برد ،سرمنزل سلامت است
اینکه می گویند
\سرت سلامت \
یعنی هوای عشق همیشه در سرت باشد
آن سه روز -سولماز رضایی
روح آدمی بیشتر از جسمش نیازمند مراقبت است
همان طور که جسم ورزیده زیباست
روح ورزیده هم متفاوت و خواستنی است
افسوس که باشگاهی به اسم باشگاه پروش روح وجود ندارد و مربیان این رشته ترجیحشان در خفا بودن است
به هر حال باید به هر راه ممکن و غیر...
هر کسی یک جور می میرد اما سخت ترین نوع مردن دوست داشتن کسی است که دوستت ندارد
سولماز رضایی
شاید باید امشب کسی آهسته از کنارت رد می شد و در گوشت می خواند
\می شود تمام پایانها را تغییر داد\
سولماز رضایی
نام تو تنها آن نیست که وقت تولدت ،تو را به آن خوانده اند
تو همنام تمام آنها هستی که دوستشان داری
و هر که را بیشتر دوست بداری ،بیشتر او خواهی شد
نام تو ،نام دیگر .....
سولماز رضایی
خودت را رها کن
به خودت فرصت بده
احساساتت را پنهان نکن
ما دایما در حال دزدی از خود هستیم
وقتی احساس خود را کتمان می کنیم کتمان احساس یعنی به اندازه حجم همان احساس تکه ای از روحمان را دزدیده ایم
اگر آنها را پنهان کنی
آنها از بین...
یک روز صبح به او گفتم
بشمر ٣ عاشقت شدم ،خندید گفت فقط تا سه شمردی ؟
بیشتر فکر کردم برای عاشقش شدن حتی تا سه هم نیاز نبود بشمرم ......
بعد آن دیگر إعداد به جای ما حرف می زدند
وقت رفتن نتوانستم چیزی بگویم
با انگشت دستانم ٣...
در تو پیداست نقش تمام رویاهایم
تو را
بی سبب
بی اندازه
و بی زمان دوست می دارم.
سولماز رضایی
زمین می چرخد
جهان در چرخش است
و هر چرخشی را مداری لازم است
تو ناگزیری به چرخش در مدار از پیش تعیین شده هستی
جهان به ساز \من هستم \ می رقصد و می چرخد و سماع جلوه ای از دم \من به گرد تو می رقصم حیات \...
صدا کردم خدا را
گفتم إبراهیمی برایم بفرست ،با تبر
موسایی، با عصا
اگر نمی شود حداقل عسیی را بفرست با دم مسیحایی
و خدا فقط نگاهم کرد
گفتم من هم معجزه می خواهم
درست در همین عصر
در همین مکان
در همین زمان
و خدا باز هم نگاهم کرد...