آنقدر بی صدا آمدم که وقتی به خودت آمدی هیچ صدایی جز من نبود . آنقدر ماهرانه تمام تو را دزدیدم که خدا هم به شوق آمد . آنقدر عاشقانه نگاهت خواهم داشت که دنیا در احکام سرقت تجدید نظر کند ...
زندگی شاید آن لحظه مسدودیست که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد
حدیث دوست با دشمن نگویم که هرگز مدعی محرم نباشد
بعضی ها شنبه ی آدمند پُرِ قرار های تازه پُرِ شروع های دوباره جدی و عبوس بعضی ها سه شنبه ی آدمند پُرِ کارهای نکرده پُرِ وعده های عقب افتاده آشفته و مضطرب بعضی ها پنجشنبه آدمند پُرِ رهایی و بی خیالی پُرِ سبک باری و خوشحالی تو جمعه ی...
اولین شاعر جهان حتما بسیار رنج برده است آنگاه که تیر و کمانش را کنار گذاشت و کوشید برای یارانش آنچه را که هنگام غروب خورشید احساس کرده توصیف کند ! و کاملا محتمل است که این یاران آنچه را که گفته است به سخره گرفته باشند . . .
جهان بس فراخ بود و من پروانه ئی بهت خورده شگفتا در تنگنای عشق تو چه بی کرانه می یابم خود را .
در نبندیم به نور در نبندیم به آرامش پرمهر نسیم زندگی رسم پذیرایی از تقدیر است وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندیست ...
بیا... دنیا نمی ارزد به این پرهیز و این دوری
فرّخ صباح آن که تو بر وی نظر کنی فیروز روز آن که تو بر وی گذر کنی ای آفتاب روشن و ای سایهٔ هُمای ما را نگاهی از تو تمامست؛ اگر کنی
باشی و نباشی، تو بدان عاشقت هستم ای باعث بودن تو بدان عاشقت هستم گوش شنوای منی و سنگ صبورم ای محرم رازم تو بدان عاشقت هستم بی تو تن من سرد و دلم بی ضربان است ای قلب تپنده، تو بدان عاشقت هستم از نور وجودت شده این خانه...
درست مثل فنجان قهوه که ته می کشد پنجره کم کم از تصویر تو تهی می شود حالا من مانده ام و پنجره ای خالی و فنجان قهوه ای که از حرف های نگفته پشیمان است ..
گاهی حواسم را پرت می کنم ... می افتد جایی حوالی خیال تو و دلم گرم می شود به داشتنت و تو اما چگونه اینقدر بی منی؟