شعر کوتاه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر کوتاه
چگونه شعر کنم ؟
راز چشمانت را
در تنگ نای
بی هم نفسی !!....
-مهدی ابراهیم پورعزیزی (نجوا)
@mhediebrahimpoor
چگونه قدم بزنم
کوچه های به غربت نشسته را
درغروبی
که سایه های سکوت
حال هیچ آشنایی را نمی پرسد
ابراهیم پورعزیزینجوا
https://t.me/mhediebrahimpoor
من،،،
دورترین کوچه ی دنیا را
پیمودم وُ،
تو
در جستجویم،
راه خانه ات را گم کرده بودی!
راستی؛
که گفته بود؟!
دو خط موازی هرگز به هم نمی رسند؟
کاش،،،
تنهایی نام دیگری داشت!
مثلن ایست قلبی،
--مرگ،
یا نابودی!
شاید؛
کسی،
کسی را تنها نمی گذاشت!
باران را به یغما بردند
باد های غارتگر...
...
بوته های دشت
با شاخه های ملتمس
تشنه ایستاده اند،
--به نماز باران!
می بینمت وُ؛
به لکنت می افتد - زبانم!
...
نبضِ کلافه ی من،
یورتمه اش می گیرد
و در گوشه ای از اعماق گلویم
شعرهای عاشقانه ی معاصر
گیر می افتند...
...
هرگز نفهمیدم چرا؟!
اسیر شبکده بودیم که،
ستاره ای تابناک
--در سیاهی خَلید!
و من اما،،،
لبریز از خلسه ای نوشین
--هیچ نفهمیدم
که تو
در (هجرت) از این تاریکی
قلبم را می بردی!
برایم، از عشق بگو،،،
اگرچه سال هاست؛
فلشِ کوچه،
بن بست را نشان می دهد!.
لیلا طیبی (رها)
مادرم مُرد
اما هنوز میان باغچه جوانه می زند!
شکوفه می دهد؛
سیب می شود وُ
می گوید: بخور، نوش جان!
-زانا کوردستانی
کوچه ها،
خیابان ها وُ
تمام خانه های این شهر
باردار سکوتی سنگین اند!
با زمزمه ی قدم هایت
--فارغشان کن.
رفتن تو رفتن نبود
مرگ بود
داد و بیداد کردن دل بود.
شعر: تنها محمد
برگردان: زانا کوردستانی
دلتنگتم و
درد اینجا نبودنت را
با فریادی از ته دل به همه ی دنیا خواهم فهماند.
شعر: تنها محمد
برگردان: زانا کوردستانی
روزها و شب های بسیاری ست، از خدا می خواهم
با بی تو بودن امتحانم نکند!
من الان هم از آن مرگ همیشگی می ترسم!
شعر: تنها محمد
برگردان: زانا کوردستانی
دوباره کسی می آید که برود
سهمی برای تمام روزهای مردنت را جا می گذارد و نمی کشدت،
اما میان مرگ و زندگی شکنجه ات می کند.
شعر: تنها محمد
برگردان: زانا کوردستانی
مادربزرگم می گفت: دوری از مردم
در این زمانه، سبب نزدیکی به خداست!
درست می گفت!
مردم این زمانه
درباره ی همه چیز زندگی ات سوال می کنند،
جز حال و روزت.
شعر: تنها محمد
برگردان: زانا کوردستانی
عزرائیل،
موعد مرگ کسی را نمی گوید،
وگرنه به من می گفت:
زمان فراموش کردن تو
در زندگی و جان و مال و حال من
مرگم ساعت چند است؟!
شعر: تنها محمد
برگردان: زانا کوردستانی
کفشی در دهانت باشد، بهتر است
تا اینکه زبانی باشد که با آن دروغ بگوئی.
شعر: تنها محمد
برگردان: زانا کوردستانی
راحت می توانم فراموشت کنم
اما نیاز هم دارم که
چیزی بزرگ تر از دنیا داشته باشم
تا بتوانم درد دوری تو را در آن جای بدهم
شعر: تنها محمد
برگردان: زانا کوردستانی