سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
تاریک و یخ بستهاز زندگی خستهوقتی طلوعم کرد...دنیا که زندان شدتا مرگ پایان شد عشقت شروعم کرد! در بطن غم بودمدلگیر و کم بودماین بار بیدارم...می پیچد عطر یاساز عمق این احساسمن دوستت دارم! خورشید یعنی: تو!امید یعنی: تو! هستی و من شادماین زندگی زیباستهرروز یک فرداستچون باتو آزادم! یک زمهریر سرد در من تشنج کرد شدسبز مثل دشتای جان به قربانت!تابید چشمانتلحن زمان برگشت!صد باغ سیبم کن!حالا نصیبم کن!...
رویاهای رنگیم را به سقف خیال تو آویخته امهر بار که دلتنگ می شومرنگی از سقف خیالت می چینمو به لحظه های خاکستریم می پاشمعجیب عطرآگین می شود خیالهای رنگیمبا یاد تو....
باران زده و هوای فروردین استموسیقی باغ، بانگِ بلدرچین استپلکی بگشا و باز کن پنجره راهر صبح بهار با تو عطرآگین است...
جانان من … روز خوب میلادت را در کوچهباغهای عطرآگین زندگی باید فریاد زد. گلهای سپید یاس همه از میلاد تو میگویند. کودکیهای عشق سرود سبز تولد تو را میسرایند. آه… ای مولود معطر زیباترین روز سال، ای زاده مهربانیها و ای عشق ناب، میلادت بر من مبارک....
کلاس اول، کلاس دوم ...یکی یکی بالا میروید و میآموزیداز این مهر یکی یکی مهرها را پشت سر میگذاریدیکی یکی کلمهها را میبوسیدو یکی یکی در جملهها نفس میکشیدصدای کلمات در گوش ماست؛ کلماتی که بهار میشوداز شکوفههای خود همه جا را عطرآگین میسازدو بدانید که در آموختن هیچ گاه سکوی آخری وجود نداردپسر عزیزم آغاز سال تحصیلی بر شما مبارک...
دست حقیقت را بگیر و با خود ببررهایم کنی هم رویاهایم عطر آگین خواهد ماندتو خود می دانی ...عطر دوست داشتن من ماندگارست...