پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
محکوم به عشقت منِ دیوانه شدم مجنون صفتی مثال پروانه شدم ای باد صبا عطر خوش یاسمنی از عطر خوشت بلبل مستانه شدم...
✍می گویند از اردیبهشت بوی بهشت می آید، من نشانی اش را یافتم 👌در همین نزدیکی... ، همینجایی که صدای کوبه دارکوبها مستانه شنیده می شود ، علفها هم موزون می رقصند و گرگها در پی شاپرکها کمین می کنند... راست گفته اند اردیبهشت را باید جرعه جرعه سرکشید🌸 فهیمه علیمردانی...
بی تو هر شب من یلدایی تمام نشدنی ستبا آرزوی بودنتهر شبشمعی روشن میکنم وتا صبحقطره قطره آب می شوم......
گلخنده نمی بینم در چهره ی زیبایتدیگر ندهد مستی شهد لب مینایتبگشا گره ابرو ای جذبه ی جادوییمستانه نگاهم کن بادیده ی شهلایتمحمّدرضا توسّلی...
زندگی پُر از عشق و رنگ می شودوقتیشادی را،در قلب دیگران نقاشی کنی......
عجب معشوق دلبری ست پاییزبا دست پس می زندو با پا پیش می کشد...سوزهای گاه و بیگاهش، بیچاره ات می کندامازیرِ پایت را با برگهای خوشرنگش فرش می کند،دعوتت می کند به دلرباترینِ مناظر،زرد، نارنجی،قرمز......
سوزهای گاه و بیگاه پاییزمرابه داشتنِ آغوشِتُمشتاق تر می کند...
مزه ی سیب بهشتی را نمی دانماماهر جا که تو باشی و بگویی سیب،یک بغل طعم بهشتیاز لبانت می چینم......
هر صبحبا طلوع چشمانتجرعه جرعهنگاه مست تو راچون چای قندپهلوسر میکشم...
اناری ترین یاقوت های قلبمبا هر نگاه مستِ تودانه دانه می شوند و به پای لبخند گرمت می نشینندجاناکی مرامهمانِ یلدایی ترین نگاهت می کنی؟! ....
زندگیت رنگی می شودوقتی که توشادی را در قلب دیگران نقاشی کنی...
میدانی دلبرعشق تو در جانمچون درختی شده تنومندپیر اما همچنان عاشقهر بار که دستت حلقه میشود به تنه امدیوانه وار برگ هایم به آغوش می کِشند زمین را...
خنده های باددر دشت پیچیدهلای گیسوان شقایقچه ساز عاشقانه ای کوک کردهباد می رقصد و می خنداندتا شایدلَختی آرام گیرداین گُلِ داغ بر دل نشسته...
وجب به وجبفتح کرده امکوچه باغهای قلبت رادلبرِ یکّه تازِ من!در پیچِ کدامین کوچهقلب مرا ربودیو روحم رادیوانه ی نگاه سبزت کردی؟!!...
.زندگی کنیم هر لحظه رو... زندگی کنیم تو هر باری که مزه ی آلبالو رو زبونمون عاشقی میکنه... زندگی کنیم با چشمکی عاشقانه با طعم ترش آلبالووو....باید هر روز به خودمون یادآوری کنیم این زندگی و تموم لحظه هاش فقط و فقط یکبار میان!...
چه شباهتی!هر دو برای رسیدنترک برمی دارند انار و دل ....!...
نَفَسِ روح بخشِ بهاری اوست...که جانم را زنده می کند...گلهای امید را در دلم می رویاند...تا عطرشان روح افزا باشد ودر وجودم ریشه بدوانند..،...
زنکه عاشق شودبیصدا شروع به گلکاری می کند،باغچه دلش راپُر می کند از گلهای رز و یاس...تا ندای عشقش،سوار بر عطر گلهابه گوش یار برسد.......
بخوان نامم رابا نوای لطیف گلهای وحشیبا صدای بنفشه و زنبقزندگی منگره خورده به صدای لبریز از محبتِ توبه لطافت شبنمِ مهربانِ نگاهت...
بی تاب ترینم؛بگشای ساحل امن آغوشت را،قراری باشبر موج های طوفانی دلم... ....
میخواهم شعری بسازماز آوای هر قطره ی آببسان نوای عاشقانه دخترکیکه لب رودبرای زندگیحریری از گل های وحشی می بافد...
سبزترین نقطه در جهانقلب پاک توستگوشه ای دنج، برای من ...جایی برای زیستنو ماندنو سبز شدن......
این خانه مدتهاست ویران شدهاز نبودنِ تُ و مهربانی نگاهتکبوتران یادت هر روز در قفسِ تنگ قلبم،بال و پر می تکانند و در هوای تلخ خاطراتمان بال می زنند ...کاش هنوز خنده هایت ریسه می بستند در خانهو حوض پر آب، موج می زد برای دیدنِ رویِ ماهت...تو دیگر نیستیو این خانه و حوضشآوار شده بر تنهایی من......
رویاهای رنگیم را به سقف خیال تو آویخته امهر بار که دلتنگ می شومرنگی از سقف خیالت می چینمو به لحظه های خاکستریم می پاشمعجیب عطرآگین می شود خیالهای رنگیمبا یاد تو....
خوبِ تابستانه ی منتو را با رقصِ مستانه ی تاک هابا نوازشِ نسیمِ خنکِ عصرگاهی،با عطر دلنشین هلومزه ی ترش و دلچسب آلو،زیر سایه ی درخت پیر و مهربان حیاطبخاطرم می سپارم...با طعم هر یک از این تابستانه ها،حضور سبز تو در من تداعی می شود......
حالِ خوبِ مرا،طنینِ صدایِ تو می سازد؛وقتی که دوستت دارم را زمزمه می کنی...عطر عشق را نفس می کشم؛آن دم که تونگاهم میکنی......
کاسه ی محبتِ یکدیگر را، پر کنیم از رنگهای زیبا؛ رنگِ امید، عشق، صفا، نجابت؛ تک تکِ این رنگها، در وانفسای این دنیای فانی به کارمان می آید......
ویرانه به رودِ سرخِ خون می نگردمستانه به چشمان جنون می نگرددیریست درون من کسی زندانی ستاین کیست که از من به برون می نگرد؟!...
با تو بودن را دوست دارممثل گل به وقت بهارمستانه های تاک به موسم تابستانخنکای غروب های پاییزو سپیدی برف زمستان.... ..با تو بودن را دوست دارمکه چشمانت سرآغاز عشقو انحنای لبخندت ابدیت من است ..معجزه ی زندگی امآغوشت را به روی عاشقانه هایم باز کنکه حال لحظه هایم با توناب ناب است ........
شکوفه می دهند رویاهایِ صورتی اموقتی رقصِ شور انگیز نگاهتپروانه ی احساسم را مستانه به عشق دعوت می کند......
به چال گونه ی عاشق کشی مستانه معتادیم خدا شکرت که در دام بلای عشق افتادیم...
در حسرت یک نعره ی مستانه بمردیمویران شود این شهر که میخانه ندارد...
رودخانه است راهش دهید...راهی به دریایش دهید...مستانه و طوفانی است...راهی به دنیایش دهید....