متن علی معصومی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات علی معصومی
اربعین ۶
پس از یک اربعین عطر گل دردانه می آید
طنین نغمه ای جامانده در ویرانه می آید
نسیم آهسته می پیچد مشام بیقراران را
هوای چیدن سیب و گل ریحانه می آید
به زیر خاک باران خورده عطر تازه می ریزد
به بالاسر پرستویی به سوی لانه می...
لابد نمی داند
مانند بادی در دل صحرا شتابانم
چون برگ پاییزی که فرش هر خیابانم
رویای دریایی شدن دارم به سر اما
صد آبشار از شانه های خود گریزانم
بس شوکران از باده آوارگی خوردم
صدها کویر از تشنگی لبریز بارانم
چون موج سرکردانکه سر بر صخره میکوبد
سیلی...
لن ترانی
حریم ظلمت شب پرتوی از نور می خواهد
چراغ روشنی در سقف سوت و کور می خواهد
بتاب از هر شعاع روشنایت آسمانم را
تجلیگاه خوبان جلوه ای پرشور می خواهد
بیا اکنون که مشتاق تو هستم دلبری فرما
که استبصار موسی رعد کوه طور می خواهد
ببین...
بیگانه نیستی
در آرزوی روی تو مردن خطا نبود
راهی به جز برای تو بودن مرا نبود
بی شک اگر فدائی رویت نمی شدم
شیدائی و ترانه و حال و هوا نبود
وقتی که بی بهانه تو را جار می زدم
در جان خسته صحبت هول و ولا نبود
ای...
چه خواهی کرد؟
سرآغازم چنین شد لحظه پایان چه خواهی کرد؟
بگو آخر تو با دلخسته ای ویلان چه خواهی کرد؟
نمی دانم در این راهی که دنبال تو می گردم
در آخر با من سرگشته و حیران چه خواهی کرد؟
اگرچه برده ای از یاد خود قول و قرارت...
بپرس
بعد از این حال مرا از دل دیوانه بپرس
از نظر بازی هر نرگس فتانه بپرس
پیش هر آینه و شمع گلی یادم کن
تب سوزان مرا از پر پروانه بپرس
حرف هشیاری و دیوانگی و مستی نیست
حال رسوای مرا از می و پیمانه بپرس
آشنایان سخنم را...
شکر ریز
هر گوشه کاشانه گلاویز دلم بود
ماه شب ویرانه شباویز دلم بود
غوغای کلاغان و تماشای درختان
دنیای مترسک زده جالیز دلم بود
کو فصل بهاری که برویاندم از نو
امید خیالی که به پائیز دلم بود؟
سنگم زدی ای دشمن دیرینه حلالت
بی مهری آئینه نمک ریز...
تکرگ آباد
شب ویرانه غیر از ماه تابانی مگر دارد؟
بیابان جز امید ابر و بارانی مگر دارد؟
چه غم از دوری ساحل تهِ امواج دریا را
در این آوارگی امید سامانی مگر دارد؟
میان نقشه ی جغرافیای شهر هشیاران
سر دیوانه جز رویای زندانی مگر دارد؟
جنون آباد بی...
حدیث آرزومندی
من آن شمعم که میسوزم دمادم رو به پایانم
چنان بادی که در صحرا به هر سوئی گریزانم
بروی شاخه میلرزم چنان برگی که در پائیز
رها در باد و باران راهی فصل زمستانم
میان کوچه و پس کوچه های شهر حیرانی
اسیر پرسه های سهمگین هر خیابانم...
خورشید مجسم
پلکی بزن ای آینه ی صبح دمادم
ای مظهر سرزندگی عالم و آدم
لبخند تو جانمایه بالندگی ماست
چشمان تو با گردش هر ثانیه مرهم
از قامت رعنای تو قد قامت هستی
رخساره زیبای تو خورشید مجسم
ای فصل پر از برکت باران طراوت
سرشاخه لبریز شکوفایی و...
دنیا
هشدار به بادت ندهد زیور دنیا
رویای فرینده ی سیم و زر دنیا
ای آدم آزاده که در دام بلائی!
در بند و طنابت نکشد باور دنیا
دلشیفته و عاشق و خامت ننماید
عفریته خوش صورت بد گوهر دنیا
نایابترین دُرّ گران عمر گران است
هشدار که ارزان ندهی...
چشم و بیداری کجا
سینه ام آتشفشان و لهجه ام نجوای رود
غیر از اینها قسمت ما توی این عالم چه بود!
همنوای بیقراران است و همپای نسیم
هر که از حال و هوای ما غمی را می سرود
کیمیای لحظه ها سرمایه های عمر ماست
ما که دادیم از...
کوچانده
باورم کردی و من از همه درمانده ترم
عابری از سفر آتیه جامانده ترم
راه رفتن به کجا و غم ماندن تا کی؟
من که از حوصله آینه کوچانده ترم
گفته بودی که کنار تو به مقصد برسم
تو نباشی به خدا از همه وامانده ترم
زندگی کبکبه ام...
نگفتی
جانا به سر وعده و پیمان که بودی
با ناز و ادا سرو خرامان که بودی
یک دشت غزل می وزد از طرز نگاهت
زیبائی آهوی بیابان که بودی
آنشبکه خیالت سر همراهی ما داشت
دردانه ترین گوهر پنهان که بودی
ای قرص تماشایی شب های دلاشوب
مهمان سر...
افسوس
دل دیوانه ای دارم... ندارد باوری، افسوس
به باد فنته اش دارد شرار اخگری افسوس
دمادم در تب دلدادگی درخویش می سوزم
از این اتش نمی ماند بجز خاکستری افسوس
تمام کیش و آئین و مرام و مسلک و دین را
سر بازیجه می گیرد بلای محشری افسوس
دل...
غم رسوائی
شب و مهتاب و آرزو از من
سحر و یاس و عطر و بو از تو
قاب دیوار پشت سر از من
آب و آیینه پیش رو از تو
مهلت آه بی صدا از من
فرصت هرچه گفتگو از تو
جرعه جام شوکران از من
مستی و باده...
برای چه؟
زیر لبت دوباره زمزمه داری برای چه ؟
غرق ترانه های گاه گداری برای چه ؟
بیهوده دل به بغض و آه دمادم نمی دهی
لبریز شعله های سوز و شراری برای چه ؟
بغضی خزان گرفته نام تو را نعره می زند
دلواپس فصول سبز بهاری برای...
تو
از تبار کدامین بهار سرسبزی
که رود
در مقابل تو
چشمه چشمه
می روید
تو
از عبور کدامین فصول شریانی
که خون
به رگ رگ تو
تشنه تشنه
می جوشد
هنوز قافله هایت
بهانه جوی دلند
غروب حادثه هایت
عجیب دلگیرند...
♤♤♤
✍ علی معصومی
سلام
بخود گفتم سلامی کرده باشم
سرآغاز کلامی کرده باشم
به عطر و بوی یاد مهربانان
دعای صبح و شامی کرده باشم
سبو هاتان پر از شهد محبت
زلالی را به کامی کرده باشم
اگر قسمت شود از جرعه عشق
از این پیمانه جامی کرده باشم
کلاه از سر بگیرم...
شباهنگام لبریز جنونم
سری در خلسه سحر و فسونم
چنان جغرافیای رفته بر باد
به تاراج سکوت صد قشونم
♤♤♤
شباهنگام آرامی ندارم
به جز مهر تو پیغامی ندارم
اگرچه جلد صبح انتظارم
پری دلبسته بامی ندارم
♤♤♤
شباهنگام دردی را دوا کن
دل دیوانه را حاجت روا کن
به...
ماه هاشمی
علم بر دوش او پاینده باشد
علمدارم الهی زنده باشد
بنازم لشگری را که میانش
یل ام البنین فرمانده باشد
شگفتا اختران آل یاسین
که ماه هاشمی تابنده باشد
به میدان می رود اما دریغا
جهان سردرگم آینده باشد
از آن ترسم که دیگر برنگردد
دلم در پیش...
بانوی عشق
دوباره رهگذر کوی عشق می آید
صبور حادثه دلجوی عشق می آید
گمان کنم که غزالی رمیده در راهست
کنونکه از پی اش آهوی عشق می آید
گرفته عطر ختن دشت بیقراران را
شمیم دلکش گیسوی عشق می آید
برای سایه محمل چه بهتر از اینکه
میان قافله...
نهان گشته ی یاسین
مهتاب شب حادثه ها صحن سرایت
خورشید جهان همقدم حال و هوایت
پروانه ترین عالم هستی شده انگار
هر اختر چشمک زنی از قبله نمایت
تو آینه ی نقش پر از شوکت عشقی
دنیا شده لبریز تو و شور نوایت
ای اول نام تو نهان گشته...