مشرکی را دل شکسته دید ابراهیم من/ عهد برهم زد، تبر انداخت، یک بتخانه ساخت / عاقلی تا وصل هر مخروبه را با ماه دید / دل به هر سیلاب و طوفان زد از آن ویرانه ساخت
اگر چه منتظر زخمِ واپسین بودم نماند برسرِ عهدی که بست، قاتلِ من
جسم و روحم داغون گشت ز نامی که عهد ماندن بست لیک رهگذری بیش نگشت