چشمی که جمال تو ندیدست چه دیدست !؟
موسی عصایش محمد کتابش و تو چشمانت
معجزه یعنی تو در خیالت گاهی به من فکر میکنی....
اسمت را امشب زمینه دفترم کردم دوستیت را زمینه قلبم وجدائیت را زمینه قبرم تا هیچگاه به دوست داشتنم شک نکنی. دوست دارم️
آرزوی دل بیمار منی ... صحتی عافیتی درمانی
دوسِت دارم به اندازهیِ تمومه آدمایِ دوست نداشتنیه زندگیم..!
تو نرم نرم نگاهم کن من قول میدهم قدم قدم برایت بمیرم
صبح بی تو رنگ بعد از ظهر یک آدینه را دارد
به حرمت باران سکوت میکنم تا بدانی به عظمت باران دوستت` دارم
ز من جدا شده یی همچو بوی گل از گل منی که داده ام از دست، اختیار ترا شدی شراب و شدم مست بوسهٔ تو شبی کنون چه چاره کنم محنت خمار ترا؟
بهای وصل تو گر جان بُود خریدارم ...
برایت شعر می گویم که امشب شام مهتاب است من امشب با تو می گویم همه ناگفته هایم را دمی با تو به سر بردن خودش آرامشی ناب است... شب بخیر
عشق بر شانهی هم چیدنِ چندین سنگ است گاه می ماند و ناگاه به هم می ریزد...
هر سو که نظر کنم تو هستی
تنها در خلوت اتاق با هر چیزی می شود حرف زد با میز با گل های شمعدانی با هرچه که هست اما من دیوانه ام ! میان این همه هست با تو حرف می زنم که نیستی
به خدا هیچ کس در نظرم غیر تو نیست لا شریک لک لبیک خیالت راحت
خیالت بی خیالم نمیشود چرا ؟
جان به جانان همچنان مستعجل است
و خواب آخرین نشانی است که هر شب می روم تا تو را در آن پیدا کنم شبت بخیر
میان خواب و بیداری شبی دیدم خیال تو از آن شب واله و حیران نه در خوابم نه بیدارم
دوش در خوابم در آغوش آمدی وین نپندارم که بینم جز به خواب
غالبا در هر تصادف می رود چیزی ز دست لحظه ی برخورد چشمت با نگاهم دل برفت
اسراف کرده ایم خودمان را به پای عشق چون کودکی که در پی یک توپ پاره بود
سر پیری اگر معرکه ای هم باشد من تو را باز تو را باز تو را میخواهم