متن عینک دودی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عینک دودی
در میانِ همهمهی دوستانش قدم میزد.
تفاوتِ شلوغیِ آنها با دیگران این بود که بهجای باهم سخن گفتن، با خودشان حرف میزدند.
مردی با پیکری لاغر و قامتی بلند، سیگار برگی در دستش بود و با خود میگفت:
• «چرا گذاشتی بره؟ مگه چی برات کم گذاشته بود؟»
یا دختری...
پای پاییز مانده ام یک عمر /
و عینک های دودی /
آفتاب را فراری داده اند /
باران ! /
چتر مرا /
محکم نگهدار /
می خواهم /
دورِ هر برگِ زرد برقصم ... /
«آرمان پرناک»
از پشت قاب عینک دودی نگاه کن
حال دل آشفته ام را روبه راه کن
قلبم شکسته چشمهایم بی فروغ است
نبضم بگیر و چاره ی این درد و آه کن
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی