متن لحظه های پایانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات لحظه های پایانی
لحظهای
و پس از آن، هیچ...
زمین میایستد،
زمان فرو میریزد،
اما دستت در دست من
معنای هستیست.
باد خواهد آمد
و ما را خواهد برد،
اما پیش از خاموشی
بگذار لبانت بگوید:
عشق،
تنها دلیل بودن بود.
تو همون هفت دقیقهای بودی که دلم میخواست بعد مرگم مرورش کنم…
اگر میخواهی بروی—
برو.
اما نه آرام، نه مودب.
نه با لبخندهای بیجان و کلمههای قلابی.
ویرانم کن.
مثل فاتحی که میداند
هیچکس بعد از او
از این سرزمین زنده بیرون نمیرود.
نگاهت را جا نگذار،
لحن صدایت را،
قهوهی نیمهخوردهات را روی میز.
همه را با خودت ببر.
من...
آقای راننده!
لطفاً کمی آرامتر!
مادربزرگ دارد
چیزی بر میدارد
میترسم قرص ماه...
میترسم لیوان آب...
آقای راننده!
رعشهی جاده را نگاه!
میترسم دعای مادربزرگ
از لب
از پنجره
از جیبِ فردا بیفتد
آقای راننده!
دستم به ساعتت!
شب را تند بپیچ!
مادربزرگ، دیگر از من
نمیپرسد ساعت چند...
{...