پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
...جمعه ها چه شلوغ است خیالم پرازتمنا و آرزو وجانی که ازنبودت مکرر به لبم میرسد و در نمیرود. ..لعیا قیاثی🕊...
دلم هوس معاشقه ای بدونه سانسور کرده اینکه طلوع کنم بین لب های سرخ و تک تک انگشتانت مست و بی قرار بوسه غارتگری کنم وچنان در سرزمین تنت رها شوم که دوستت دارم کلمه به کلمه تلف شود بین این هوس آغشته به عطر اقاقی حضور تو.لعیا قیاثی...
دلتنگی شوره زاری است پهناور زخمهایت را که التیام نمیدهد هیچ دردهایت را دوچندان میکند دلتنگی یعنی یک منِ بغض آلود و یک توی بی خیال....
نوشتم نکنه نوازش خیالت راه های رسیدن به آغوشت را مسدود کرده نوشتی، اخه من باوردارم تو شب رویاهاتقشنگ ترم عزیزترم نوشتم، تو بیا قول میدمخسته ات نکنمبا دوست داشتنم....
نمیشود گریز زد از اندوه شب تار تا نبودت حکمرانی میکند بردلِ خسته ی تنهایم ....
جان کندن یعنی عطرها بمانند وبچسبند به خاطراتت....
شبیه برگریزان پاییزدل من هم میریزد اما با هربار شنیدن صدای مستانه ی تو ....
عشق جانم من که اصلا به تو فکر نمیکنم فقط در طول شبانه روز با خیالت زندگی میکنم .لعیا قیاثی...
هرشب خیالت را در آغوش میگیرم تنم را به عطر و بو ی خیالت آغشته میکنم هرصبح بوی بهشت میگیرد نفس هابم !لعیا قیاثی...
پیچیده عطر نگاه مستت در دل سکوت مجهول شب ..کنارم اگر بنشینی برایت نقاشی میکنم چشمانی را که نه ماه توانست درخشش را پنهان کند نه من شب نشین ..خیالی نیست ..نگاه ممتدت را بریز روی لبهای عطشانم میخواهم سبد سبد بوسه بچینم از نگاهت...لعیا قیاثی...