از شکست خوردن وحشتی ندارم ؛ از رکود و واماندگی میترسم ! از این میترسم که دیگر به چیزی اهمیت ندهم ، پدرم را ببین ؛ ممکن است باور نکنی من میدانم مرد باهوشی است. اما وامانده است ؛ حالا امیدوار است پسرهایش رمز موفقیت را کشف کنند و دست...
فقط زندگی در جهانی را تصور کن که در آن آیینه نباشد. تو درباره ی صورتت خیالبافی می کنی و تصورت این است که صورتت بازتاب آن چیزی است که در درون توست. و بعد وقتی چهل ساله شدی، کسی برای اولین بار آیینه ای در برابرت می گیرد. وحشت...
پیروز و کامل زندگی کن! اگر آدم زندگی کرده باشد، اگر کامل زندگی کرده باشد، از مرگ وحشتی نخواهد داشت. اگر بموقع زندگی نکند، نمی تواند بموقع هم بمیرد.
اگه این خارجیا میدونستن ما تو چهارشنبه سوری چه رعب و وحشتی ایجاد میکنیم … کلا هالووین رو میبوسیدن و میزاشتن کنار .
من قلب خویش را بین دو احساس متناقض می یابم وحشت از زندگی و ولع زندگی
می خوام یه قلک بسازم از دلم که وقتی که صبح شد که رد شد تمام بد دلی ها تمام دلخوری ها تمام لحظه هایی که سر شد به ترس و به وحشت از اینکه یار نباشه رفیق و پا نباشه به عهدش وفا نباشه همه تلخیا رو بقچه کنم...
مادر تمام زندگیش سجاده ایست گسترده در آستان وحشت دوزخ مادر همیشه در ته هر چیزی دنبال جای پای معصیتی میگردد و فکر میکند که باغچه را کفر یک گیاه آلوده کرده است . مادر تمام روز دعا میخواند مادر گناهکار طبیعیست و فوت میکند به تمام گلها و فوت...
بگذار که درحسرت دیدار بمیرم در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم دشوار بود مردن و روی تو ندیدن بگذار به دلخواه تو دشوار بمیرم بگذار که چون ناله ی مرغان شباهنگ در وحشت و اندوه شب تار بمیرم بگذارکه چون شمع کنم پیکر خود آب در بستر اشک افتم و...