متن کتایون آتاکیشی زاده
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات کتایون آتاکیشی زاده
امروز ، ششمین جمعه هفته
من دلم برای تو تنگ شده است...
مانند هفت جمعه ی دیگر :)
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
من زیر باران خاطرات تو
بدون چتر می ایستم...
یک سرماخوردگی روحی ، می ارزد به مرور آن خاطرات شیرینِ گذشته • ͡•
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
با تمام سردی و دلگیری هایش
پاییز را همه دوست دارند
چقدر تو برایم پاییز شده ای... • ͡•
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
تابستان اصلا نباید باشد...!
نه گرمایش مناسب است نه سرمایش مانند زمستان دوست داشتنی ست و
نه باران های بی مقدمه اش می چسبد!
روزهایش طولانی ست و انتظار کشیدن را سخت می کند
نه خبری از شکوفه ها هست نه سرسبزی و نسیم و ملایمی که بغض پریشانت را...
فکر میکردم میتوانم خودم را کنترل کنم اما دیدی؟!
دیدی با وجود تمام مقاومت هایم ،همرنگ جماعت شده ام؟!
ناخواسته گره خورده ام به پیچ و تاب موهایت...
مانند تمام عاشق ها دلتنگ شده ام برای منحنی لب هایت هنگام لبخند زدن و بریده بریده حرف زدنت هنگام خندیدن...
دیدی...
تو درون من به خاک سپرده شدی...
تو و تمام خاطراتت...
قرار بود مرگت مرا آرام کند...
با تمام وجود می خواهم از تو دور باشم...
چشمانم را می بندم تا تصویرت ، دلم را از خود بی خود نکند
دستانم را از تو دور نگه میدارم
نفس عمیق نمی...
من اسیر مجسمه ای شده ام که از تو به جا مانده است
مدفون خاطرات و مغلوبِ ترک کردن است...
برای فراموش کردنت
عکس هارا ، فیلم ها و یادگاری هارا از بین برده است
تار سفید موهایش را با رنگ می پوشاند
خطوط صورتش را با آرایش محو میکند...
او اگر بخواهد برای بدترین آدم این خاک هم در دلش جای دارد...
دلش کوچک نبود...
او خودش مرا نخواست • ͡•
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
ی حرفهایی هست که شاید چند سال پیش شنیده باشید ، شاید چند روز پیش...
تو کل روز نهفتن ولی تو شب هربار یادشون میفتین مثل چاقو تا دسته فرو میرن تو قلب آدم...
اما اینجا به جای خون ، اشک سرازیر میشه!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
من همیشه فکر میکردم وقتی عزیزانم رو بغل میکنم چشمامو می بندم ، چون هیچ تصویری از اون لحظه یادم نمیومد ولی امروز فهمیدم چشمام موقع در آغوش کشیدنشون بازه اما انقدر احساسمون زیبا و قویه که تصویر رو به روم برام مهم نیست...
می خوام بگم همه چیز رو...
مرگ مرا آرزو نکن
برای مرگ باید سبک بود...
من نمی میرم...
دوری تو روی دلم سنگینی میکند • ͡•
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
رنگ و فرم چشمانش خیلی شبیه تو بود...
اما مانند تو عشقِ مرا در خودش نداشت :)
به قلم: کتایون آتاکیشی زاده
بعد از تو
دلبستن به دخترِ درون قاب عکس هم حرام بود...
چه برسد انسان های واقعی...!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
بعضی ها یک جور خاصی آرام اند...
حتی نگاهشان هم حال آدم را خوب میکند
صدایشان یک موج اعتماد را به ساحل دلهایمان می رساند
لبخندشان می شود مسیر راهمان
بعضی ها به طرز عجیبی دوست داشتنی اند...
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
گلویم مزه خون می دهد
چشمانم تار شده است
اما من از ابتدا نابینا نبودم... من رفتنت را به چشم دیدم
منظره رو به رویم خالی است...
نه تنها منظره رو به رویم
جهانم خالی ست!
از ابتدا هم خالی نبود... من دنیا را در تو دیدم
هیچ صدایی از...
چشمانش سرخ بودند
مانند آسمانی که با نگه داشتن اشک های خونینش ، تاوان غروب خورشید را میداد...
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
آدم ها دیر یا زود به خانه شان برمیگردند...
مگر خانه ات در قلب من نبود...؟!
تو کجا مانده ای این همه شب؟! • ͡•
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
دلتنگی طعم خون میدهد...
نشت میکند تمام خاطرات از جایی که حبسشان کرده بودی...!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
رنگ صدایش
خاکستری بود...
بغض داشت...
گویا صدایش از مسیر پر پیچ و خم و باریکی می گذشت تا حرف هارا به گوش ما برساند...
حرف هایی که مدت زیادی در بن بست گلویش مانده بودند...
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
آدم های برای ماندن بهانه می خواهند...
قشنگ است بهانه ی نگه داشتن کسی در این دنیا بودن... • ͡•
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
جایی بین دوست داشتن ها متولد شده ام
در سینه ام به جای قلب ، پروانه دارم
نه شکسته می شود
نه ترک میخورد از محبت ندیدن ها
همان پروانه ای ست که دور شمع نگاهت میگردد
فقط ممکن است بسوزد... از حرکت بایستد... آن هم بعد از مدت ها...
وقت هایی که حس می کنی به هیچ جا تعلق نداری ،
کسی باید باشد تو را در آغوش بکشد...
کسی باید کنار گوشت زمزمه کند«اینجا»... • ͡•
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده