متن کتایون آتاکیشی زاده
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات کتایون آتاکیشی زاده
پاییز هم به مثال خرمالوی این فصل...
برای یک نفر با قرار های عاشقانه اش شیرین است
برای دیگری روزهایی است کوتاه و شب هایی که چندین بار خاطرات او را می میرانند و زنده می کنند ، با طعم گس!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
من جای تو هم سختی ها و خستگی ها را به قلب می کشم...
نگذار لبخندت خشک شود میان صفحه های روزگار... • ͡•
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
من برای رهایی از روزهای تلخ و تکراری
به دیدار تو چنگ میزنم...
حتی اگر تنها تو را بتوان در خواب دید!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
ذهنم شلوغ است!
من میان تصمیم های اشتباهم ،
اضطرابِ آینده ام،
بلاتکلیفی و
افکار منفی ام غرق شده ام
و خفگی در خشکی عجب دردی است!
که هیچ کس نه می داند نفسِ زنده بودن از سینه ام بر نمی آید،
نه می فهمد چگونه دست و پا زده...
فال شب یلدای من ، باید وصال آغوش تو باشد.
این یک قانون نانوشته ، برای ادامه حیات من است!
یلدایت مبارک!
به قلم: کتایون آتاکیشی زاده
پاییز با تمام دلگیر بودنش
با وجود مصیبت ها و دلتنگی هایی که مدام به رخمان کشید
کنار تو
آسان تر گذشت
زمستان پیش رو هم،کنار تو
گرما بخش خواهد بود
آن یک دقیقه ی قبل از سحر های دلتنگی
صرف آرزو کردن تو خواهد شد
امشب چشمان من ،...
پاییز فصل رفتن است...!
پرنده ها ، شهر را ترک میکنند
برگ ، درخت را
گرما ، قلب هارا
و تو مرا..
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
قلبمان را به امانت پیچیده بودیم میان برگ های بهاری..
بی گمان از اینکه آن ها هم روزی خشک می شوند...
و در پاییز فرشی می شوند زیر پای دلبر ما ، و دلدار دیگری...!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
پای سکوت شب را به میان نکش!
اگر تمام دنیا هم آرام باشد اما تو نباشی
در سر من غوغاست
خواب غیرممکن!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
باز چه کسی؟! کجای این شهر قصد رفتن کرده است؟!
که آسمان این چنین به حال عشق از دست رفته شان چندین شبانه روز ، پی در پی می بارد...؟!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
پاییز برای ما اشک هایی بود که حتی در خفا هم سرکوب کرده ایم
پاییز یک لباس بافتنی بود که آستین هایش را تا نک انگشت هایمان کشیده ایم
به دیوار خنک کنار پنجره ای بی منظره تکیه داده ایم
و حرکت بخار چای تازه دم داخل لیوان را در...
شب ها تا صبح جای خالی ات می نشیند روی آن صندلی چوبی کنار پنجره
و سازِ حسرتِ با تو بودن را می نوازد...
و روز ها صدایش گم میشود میان همهمه مردمی که سعی میکنند مرا از تنهایی در بیاورند...
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
با ژاکتی که برایم بافته ای ، پاییز را در آغوش کشیده ام...
تمام این فصل بوی تو را میدهد... • ͡•
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
چند بار گفتم دلِ شکسته تان را سر راه نگذارید...؟!
می آییم سمتتان آرامتان کنیم ، روحمان خراشیده می شود...
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
دلم صدایی میخواهد آغشته به بوی خاکِ باران خورده
و تصویری از انعکاس هلال ماه ، آن بازمانده ی شب های طولانی
در قطرات روی شیشه...
و هوایی که تو را تداعی میکند...!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
بهار میشوم ..
شاید آنکه با سرمای نگاهم از من کوچ کرد
با گرمای قلبم به من بازگردد...
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
عشقِ دریا به ماه ستودنی است...
که با وجود وصال ناممکنشان
هرشب ماه را در آغوش میکشد... • ͡•
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
سرمای پاییز برای گرم کردن دستانش ، در جیب پالتوی توست...
و رنگارنگ بودن این فصل برای ست کردن لباس هایتان است...
اگر کمی رمانتیک بودن را چاشنی این روز ها کنید...
می بینید پاییز آنقدر ها هم تلخ نیست
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
مَردم از دیدنِ منِ بدون تو وحشت دارند...
از دیدن مَردی که قسم خورده بود با رفتنت بمیرد ، و مُرد اما خاک نشد!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
اگه بغض تو گلومون جون گرفت و ریشه ش رو از خاطرات گذشته برد تو حال و هوای الانمون و افتاد به جون نفس های تازه کشیدمون و محو شد تصویر رو به رومون موقع حرف زدن های جدی مون و نتونستیم حتی از حس دوست داشتنِ خودمون هم دفاع...
کاش میشد خنده هایت خشک کرد میان دیوان حافظ..
آنگاه فال حافظ هرروز برای من ، خنده های تو بود • ͡•
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده