کاش چون پاییز بودم کاش چون پاییز خاموش وملال انگیز بودم برگهای آرزوهایم یکایک زرد می شد آفتاب دیدگانم سرد می شد آسمان سینه ام پر درد می شد ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ می زد.
حالم از شرح غمت....... افسانه ایست.......
چو پرید سوی بامَت ز تنم کبوتر دل به فَغان شدم چو بلبل که کبوترم نیامد...
عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم اکنون که پیدا کرده ام ، بنشین تماشایت کنم
شعار نیستم که تاریخ مصرفم تمام شود! «شعرم» تو نخوانی ام فرزندت می خواندم!
در عشق دو چیز است که پایانش نیست اول سر زلف یار و اخر شب ماست
من خَراب توام و چشم تو بیمار من است...
کز هر چه در خیال من آمد نکوتری...
گیرم که حرام است لبی تر کنم از تو... پیش نظرت تشنه بمیرم چه؟ حلال است؟
ای دل مرا دیوانه کردی،خوب کردی با عالمم بیگانه کردی،خوب کردی سر را که از باد غرور آکنده دیدی مستم به یک پیمانه کردی،خوب کردی
اگر مرا دوست نداشته باشى دراز مى کشم و مى میرم مرگ نه سفرى بى بازگشت است و نه ناگهان محو شدن . . . مرگ دوست نداشتن توست درست آن موقع که باید دوستم بدارى ...
کسی باید این عشق را از وسط نصف کند و نیمه یِ دیگرش را در دلِ تو بکارد ! تنهایی نمیشود از پسِ تنهایی برآمد
درست می گویند پاها قلب دوم اند من همه جا دنبال توام ........
اینجا خاورمیانه است سرزمین صلحهای موقت بین جنگهای پیاپی سرزمین خلیفهها، امپراتوران، شاهزادگان، حرمسراها و مردمی که نمیدانند برای اعدام یک دیکتاتور باید بخندند یا گریه کنند؟
با حوصله ی تنگ و دل سنگ چه سازم با دوست و بی دوست
یادش همه جا هست خودش نوش شما ای ننگ بر او مرگ بر آغوش شما شمشیر برآن دست که برگردنش است لعنت به تنی که درکنارتنش است
شیفتگی آن است که چشمان زنی را دوست بدارید بی آنکه رنگ آن را به یاد آورید.
غم مرا به غم دیگران قیاس مکن ! که من نشانه ی های بیقیاس شدم..
شبی شعری برایت نوشتم در شعرم برف باریدن گرفت و من بر بالین شعرم به خواب رفتم سحرگاهان که چشم گشودم هم برف به تمامی آب شده بود هم شعر را به تمامی آب برده بود :
هیچ قطاری وقتی گنجشکی را زیر می گیرد، از ریل خارج نمی شود! و من گوزنی که میخواست با شاخ هایش قطاری را نگه دارد...!
شعر را در روز نتوان آنچنان زیبا سرود شاعران شبها قلم هاشان قیامت میکند!
هیچ چیز مرا ازهجوم خالی اطراف نمی رهاند. و فکر می کنم که این ترنم موزون حزن تا به ابد شنیده خواهد شد!….
صورت مردی که کنارت راه می رفت پر از حرف بود مرد گنده بی هیچ کلامی حال چهره اش به بچه های لوس و نُنُر شباهت داشت انگار به تو اشاره می کرد و به من می گفت دلت بسوزد من از این ها دارم تو نداری..........
مست بودم، مست عشق و مست ناز مردی آمد قلب سنگم را ربود بسکه رنجم داد و لذت دادمش ترک او کردم، چه می دانم که بود...!