خدایا دلم به سان قبله نماست ؛ وقتی عقربه اش به سمت “تو” می ایستد ، آرام می شود …
دلم خوش از ترانه ی توست سرم به روی شانه ی توست
تمام چیزی که در دلم هست فقط دو کلمه است : دوستت دارم
دلم در دست او گیر است خودم از دست او دلگیر عجب دنیای بی رحمی دلم گیر است و دلگیرم
من دلم فقط پیش تو گیره
جایی که یار نیست دلم را قرار نیست...
دلم به عظمت باران برایت دلتنگی میکند؛ امروز عجیب بی تو میمیرم ...
بغلم ڪن ڪہ دلم خواب ابد مےخواهد...
تکه ای از رو حم خیلی درد میکند آنجایش که پر بود از شیطنت های دخترانه دلم برای خودم تنگ شده من خیلی وقت است بچگی نکرده ام ...
به دلم چه آذر آمد چو خیال تو درآمد
ﺩﯾﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﺩﻟﻢ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﯼ ﻋﺸﻖ، ﺳﺮﯼ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﻧﺰﺩﯼ
همچون تو نباشد به دلم یاد و نظر را
بگو، به خاطره هایت دگر خیالی نیست، شب گذشته دلم را عصب کشی کردم...
میخوام که دلم یکی بشه با دل تو...
برایت تمام راه های نرفته را دویده دلم و تو هنوز آن محال ساکنی
باران تمام مرا ششت جز دلم که جای پای توست
اصلا درست، قصه ی ما اشتباه بود! اما چقدر با تو دلم روبراه بود
از تو کجا گریزم ای نشسته در دلم
یا امام رضا (ع) در گوشه ای ز صحن و سرا جا بده مرا آیا دلم کم از دل آهو شکسته است
من به اندازه غم های دلم پیر شدم از تظاهر به جوان بودن خود سیر شدم
دستم به دوست داشتنت بند بود حواسم پرت شد از دلم سر رفتی
تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم
بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟ دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود
دلم را پهن کرده ام تا پاییز را برایت ریز ریز کنم