مگر چند بُعدی؟ صدایت هم دست دارد به گوشم میرسد دلم را نوازش میکند
رسیدن تو را اگر کسی خبر بیاورد بعید نیست از دلم که بال دربیاورد
دلم بد به دل تو گیره
دلم بدجور به دل تو گیره...
می کشد دلم پر به سوی تو
گاهی دلم برای خودم تنگ میشود، دائم برای تو...
من دلم را که می تپد با تو گرچه گمراه دوست می دارم
گره از دلم باز میکند نگاهت....
دلم هوای تو را دارد... خدا کند راست باشد که می گویند دل به دل راه دارد.
هوای آمدنت دیشبم به سر میزد نیامدی که ببینی دلم چه پر میزد
دلم را خوب می فهمد هر آن کس ماجرا دارد میان سینه اش هر کس که قلبی مبتلا دارد
روزی آید که دلم هیچ تمنا نکند
رها کن عطر موهاتو دلم گم کرده راهشرو
اومدم با دلم منطقی حرف بزنم گفت خفه شو دوسش داری
رهگذر داشت به لب سیگاری، گفت: آتش داری؟ من اشاره به دلم کردم و گفتم: آری ...
غمی افتاده بر جانم که درمانش نمی دانم! دلم را برده یاری که وصالم را نمی خواهد...
کرده است دلم باز هوای شیرت یاد تو و غرّش رسای شیرت با پای پیاده همه جا را گشتم مادر چه شدند بچّه های شیرت؟!
به دلم آمد می آیی آمدی، دلم رفت...
نقاش نیستم ولی دلم برایت پر می کشد...
وای بر من که دلم پر ز تمنای تو گشته ...
دلم میخواست زمان را به عقب برگردانم نه برای اینکه آنهایی که رفتند را بازگردانم برای اینکه نذارم آنها بیایند.
هوای شهر دلگیره؛ دلم بی تابه از یادت… کجای این جهانی تو؟ دلِ دیوونه میخوادت...
دلم پر از رسیدن است دلواپس افتادنام نیستی، تو به فکر سبدی!
مهرش به دلم افتاد اما مهریه اش آنرا از دلم درآورد