پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
می رود قافله عمر به سرعت امروزما در اندیشه آنیم که فردا چه کنیم...
ضعیفان را به چشم کم مبین گربینشی داری که گاهی کشوری زیر و زبر از آه می گردد...
حیرت هرکس درین عالم به قدر بینش است هرکه بیناتر درین هنگامه، حیران بیشتر...
روشن شود چراغ دل ما ز یکدگرچون رشته های شمع، به هم زنده ایم ما...
دل شکسته عاشق به آه می لرزد...
که در بهشت بُوَد هر که در خیالِ تو باشد...
من گرفتم که قمار از همه عالم بردیدست آخر همه را باخته می باید رفت...
که تازیانه شوق است هر پیام از تو...
چون وا نمی کنی گرهی، خود گره مشوابرو گشاده باش چو دستت گشاده نیست...
چه غم از کشمکش ماست جهان گذران را؟...
مشکل است از چشم گیرای تو دل برداشتن...
خرمنی در دامن صحرای محشر سبز کردهر که مشت دانه ای در رهگذار مور ریخت...
بر دوستان رفته چه افسوس می خوریم؟ با خود اگر قرار اقامت نداده ایم...
چه شد که قدر وفا هیچ کس نمی داند...
مخند ای نوجوان زنهار بر موی سفید ماکه این برف پریشان سیر بر هر بام می بارد...
لب خاموش نمودار دل پر سخن است...
جان چه خونها خورد تا از صفحه دل پاک کرد نقطه سهوی که نامش را سویدا کرده بود...
بشارت می دهد هر دم عصای پیر در دستمکه مرگ اینجاست یا اینجاست یا اینجاست یا اینجا؟...
تا زنده ایم قسمت ما غیر داغ نیست...
اثر ظلم محال است به ظالم نرسدناله پیش از هدف از پشت کمان می خیزد...
می برد از هوش پیش از آمدن بویش مرانیست جز حسرت، نصیب دیده از رویش مرا...
همچنان بی تابی دل می برد سویش مرا...
خودنمایی نکند هر که کمالی دارد...
من و یک لحظه جدایی ز تو، آن گاه حیات؟...
کم نشد از گریه اندوهی که در دل داشتم پاک نتوان کرد با دامان تر آیینه را...
زمین پاک درین روزگار اکسیرست...
راهی به خلوت دل جانانم آرزوست...
وقت خوشی چو روی دهد مغتنم شمار دایم نسیم مصر به کنعان نمی رسد...
اینقدر کز تو دلی چند بود شاد، بس است زندگانی به مراد همه کس نتوان کرد...
دوزخ از سردی ایام بهشتی شده استمی کند جلوه گل فصل زمستان آتش...
ای خوش آن عمر که در شغل محبت گذرد...
چه شد که قدر وفا هیچ کس نمیداند...
مرا ز یاد تو برد و ترا ز خاطر منستم زمانه ازین بیشتر چه خواهد کرد؟...
نیست اکسیری به عالم بهتر از افتادگی قطره ناچیز گردد گوهر از افتادگی...
تویی به جای همه، هیچ کس به جای تو نیست...
بی محبت مگذران عمر عزیز خویش رادر بهاران عندلیب و در خزان پروانه باش...
هر که می گرداند از ما روی، ممنونیم ما...
در آی از دَرَم ای صبح آرزومندانکه سوخت شمع من از انتظارِ خندهى تو...
ابر اگر از قبله آید، تند باران میشودشاه اگر دزدی نماید، مُلک ویران میشود...
نَماند از سرد مهریهای دوران، در جگر آهمدرختی را که سرما سوخت، دودش برنمیآید...
پای شکسته گر چه به جایی نمیرسدآه شکستگان به اثر زود میرسد ......
از انتظار ، دیدهی یعقوب شد سفیدهیچ آفریده چشم به راه کسی مباد...
هر سیه چشمی چو آهو کِی کند ما را شکار ؟چشم لیلی دیده ما را ، غرورِ دیگرست ......
سفر تو کردی و مندر وطن غریب شدم...!...
گر چه او هرگز نمیگیرد ز حال ما خبردرد او هر شب خبر گیرد زِ سر تا پای ما...