یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
بُرد طوفان همهٔ دار و ندارم به دَرَکاین وسط موی پریشان تو دیدن دارد...
نا خدایی شده ام خسته که بعد از طوفانتا دم مرگ دعا خوانده و پارو زده است...
طوفان باعث میشود درخت ریشههایش را عمیقتر و قویتر کند. در طوفانهاى زندگى به برگهایى که از دست میدهى فکر نکن، به ریشهاى فکر کن که قویتر میشود ......
تَنِ من قایقِ لنگر زده در طوفان است ...خودم اینجا دلِ من پیش تو سرگردان است !...
سعی کن عهدی را که در طوفانبا خدا می بندیدر هوای صاف فراموش نکنی … ....
یلدای چشم های تو برفی ترین شب استیلدای چشم های تو طوفان میآوردامشب تمام وسوسه ها در نگاه توستابلیس هم به دین تو ایمان می آورد...
گفته بودی که چرا خوب به پایان نرسید؟راستش زور من ِ خسته به طوفان نرسید...
گفتی از پاییز باید سفر کرد...گر چه گل تاب طوفان نداردآنکه لیلا شددر چشم مجنون...همنشینی جز باران ندارد...
ندید در دل شوریده ام چه طوفانیست...
آنقدر مجاورت کردم با آسمان کهدرنا شدی وتنها از کوچ اتردی مانددر جنون احمقانه ی باد وطوفان فرجام...