چهارشنبه , ۱۴ آذر ۱۴۰۳
عاشق جمعه ها هستمهوایش بوی تو را دارد......
من عاشق فصلی امبنام چشم هایش ......
عاشق آن نیست که هر لحظه زَنَد لافِ محبتمرد آن است که لب بندد و بازو بگشاید...
چقدر عاشق و معشوق مرده اند، امّاهنوز هم که هنوز است عشقِ شان باقی ست...
تو را از میانِ همه سَوا کرده امدر دنیایی که آدم هایشدَرهم عاشق می شوند!...
تو همه چیت عالی و قشنگه منم عاشق همه چیتم...
درد داریم که عاشق میشویمو گرنه کدام آدم عاقلیجانش رابا دیگری سهیم میشود؟...
نکند بی تو دلم عاشقِ یاری بشودشَک به دل راه بده، گرچه محالست بیا...
میخواهم عاشقت شوم اما نمیشوددریا که در پیاله ی من جا نمیشود ......
پاییز و دلبریاش برای عاشقاست...ما سینگلا فقط نارنگی میخوریم...
جرم منعاشق شدنم بودوزندانم چشمان تو...
قد ڪشیدن به قصد بوسیدنت را عاشقم ......
عاشقیم و زخمیان خاطراتآلزایمر به دادمان برس...
هر دو اشتباه کردیم،من در عاشقِ تو شدنتو در دوست نداشتنِ من!...
لیلینام دیگر پاییز استزیباستعاشق می کندو می کشد!...
عشق یک اتفاق است.عاشق ماندن یک انتخاب.و درست عشق ورزیدن یک مهارت....
بگذار گاهی جمله های عاشق کوتاه،از راز پنهان در سکوتت پرده بردارند...
ماه شهریور پر است از خاطرات عشق منمن به جان تا زنده باشم، عاشق شهریورم......
میان عاشق و معشوقجمله ای ست همیشه واجب"دوستت دارم"...
چشمانت پرستوهایی عاشق اند با شوق پرواز دوست داشتنی و باشکوه...
دوری از چشمانت بدترین تحریم ستعاشقت خواهم ماند بهترین تصمیم ست...
جمعه باید باتو سر میشد ولی این روزگارطاقت خندیدن انسان عاشق را نداشت...
بیچاره مادربزرگیک کاسه آش نذری آورده بودامایک نسل عاشق را زائید...
در شهر ما چشم ها عاشق می شوند، اماریه ها تاوانش را پس می دهند......
من به چشمان تو محتاج تر از نان شبمعشق بر سفره بریزان،غم عاشق نان نیست...
دوری از چَشمانَتبَد ترین تَحریمَستعاشقت خواهم ماندبهترین تصمیمَست....
دنیا به عاشق سخت میگیرد عاشق نه می رنجد،نه می میرد...
عاشق آن نیست که هر لحظه زند لاف محبتمرد آنست که لب بندد و بازو بگشاید.....
و چه خوشبخت شدم من عاشق که بی دلیل این نگاهمرسوای لاله های سرخ عشقت نشد...
رک بگو عاشق این بی سر و پایی یا نه؟درک تقریبا و انگار و حدودا سخت است....
هر شب قسم دادم خدا را عاشقم باشیهر شب یقین کردم خدای دیگری داری......
تو عاشق من نبودیمن خطای دید داشتم......
او دختری زیباستساده و راستگوو «پرنده» ای غمگین و عاشق در قلبش پنهان است!...
سبز می پوشی، کویر لوت جنگل می شودعاقبت جغرافیا را هم تو عاشق می کنی...
وای از آن روز تو عاشق شوی و من معشوقپدری از تو درارم که خدا می داند...
هیچ عاشقی بیچاره تر ازعاشقی نیستکه هم گول می خوردهم عشق می دهدهم تنهاست......
در دو چال گونه ات دنیای من جا میشودعاشق دنیای خویشم لحظه ی خندیدنت...
خردادی واقع بین خوش مشرب و عاشق...
گاهی میپرسند ازمن!عاشقش هستی هنوز؟بی تفاوت بودنم راگریه می ریزد بهم.......
سلام... روز قشنگی است،دوستت دارمچقدر عاشق این جمله های کوتاهم...
آسمون عاشق گل بودگریه می کرد که گل بخنده......
فقط یکبار میتوان عاشق شدبار دوم خبری از جنس اصل نیست...
با خنده زیباییش مأنوس شدم اینباراحساس عجیبی بود عاشق شده ام انگار...
آدمی نیست که عاشق نشود فصل بهاروای از آن سال که بی یار بهارش برسد...
یک بار به اصرارِ تو عاشق شدم ای دلاین بار اگر اصرار کنی، وای به حالت...
گفتم عاشق نیستم!مادرم خندید و گفت:لابد گل های بالش ات را شب ها من آب میدهم......
دل تنگم و دلتنگ نبودی که بدانی چه کشیدمعاشق نشدی ، لنگ نبودی که بدانی چه کشیدم...
کاش من با تو قرنطینه شوم،حال کنمو سر انجام تو را عاشق و اغفال کنم...
آقایی. ..بخندمن عاشق اون خنده هاتم...
چشم و ابروی خشن از بس که می آید به توگاهی آدم عاشق نامهربانی می شود...