پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
لب هایت را پشت ماسکو چشم هایت را زیر عینک دودیپنهان کرده ای....لعنتی!از کجا بفهمم که دیگردوستم نداری...!؟...
بیخودی نیست که اسم گل ها را از اسم زن ها انتخاب کرده اند ، مثلا آقا هوشنگ جز یک سبیل پر پشت چه دارد که بتواند اسم یک گل باشدگل ظرافت دارد ، ظرافت در رنگ ، نقش و دیگری در بوزن ها هم همینندزن ها همه شان گلندیکی زیباست که چشم های همه را خیره می کندیکی مهربانی اش جلوه می کندیکی دست پخت دارد بیا و ببینیا مثلا یکی آنقدر خوش ذوق است ، سبزی پلو را میریزد توی سینی قلم کاری شده ی اصفهان ، ماهی شکم پر را طوری می آراید که ماهی بیچاره اگر جا...
دلم بچه گربه ای ست گوشه گیر و خجلکه از نگاه تو می ترسد...نمی دانم...شاید هم، چشم های تو سگ دارد...!...
آن زن با چشم هایش حرف می زند آن مرد با شعر هایش آن سرباز با تفنگ اش ...اینجاکسیبا لب هایشحرف نمی زند...!...
آخرین خاطره ی بوسه هایت راسالهاست از حافظه ی لب هایم پاک کرده ام... اما گردوهای این درخت هنوز عطر موهای تو را می دهد... کاش روسری جامانده ات را در باغچه چال نمی کردم...!...
بیا یک روز تا انتهای ای جنگل بدویم تا خودمان را گم کنیم... بگذار بگویند دختر یدالله چشم سفید است... من که شاهدم سیاه تر از چشم های تو رنگی نیست...!...
دلگیر که می شوم شعرهایم را بر پنجره ای مه گرفته می نویسم تا چشم در چشم هم زار بگرییم!...
شبی عاقبتدختر خورشید را خواهم دزدید و به جنگل خواهم گریخت... سالهاست به نردبانی بلند می اندیشم!...
تمام دلواپسی ام این ست میان این همه آژیر و بوقگفته باشی " دوستت دارم "و مننشنیده باشم...!...
هر سربازی که در جنگ تیر می خورَدیک کهکشان ، خاموش می شود ...می ترسم از آسمانی بی ستارهاز شاعری بی واژهو از دفتر خاطراتیکه پروانه های خشکیده اشیک بار دیگرباید بمیرند...!...
در کابوس هایمشبی عاشق ماه شد خورشید...!وای اگر گونه ی ماه راببوسد خورشید !باید پا در میانی کنند کوههاخورشیدشان را باز گردانند تا مگر به دریا درمان کند تاولِ بوسه راماه...!...
مندلهره ی افتادن یک بندبازاز بلندای یک لقمه ی نانبر سنگفرش خیابانم ...!...
سبز می پوشی، کویر لوت جنگل می شودعاقبت جغرافیا را هم تو عاشق می کنی...