پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بر دامنِ خلیجِ جدایی نمک بریز /ای انعکاسِ ماهِ محالات، با توأم !«آرمان پرناک»...
من در عبور از پیله شبدر رویای شیرین سحر برای خواستنتبرای نفس کشیدنِ همیشه اتاشک میریزم.منی که درکی از محال ندارمنمی شود نمی دانم چیستدیر است و دور است نامفهومندمن در تمنای تو فقط باید را زیسته ام گرچه خسته ام ، دیریستگرچه گریانم ،از لمس رویاهایی که خواستم ...تنها نوازشگرشان باشم وآن هابی رحمانه زیر دستانم پژمردند.اماایستاده ، باز می گویمکه من در اسارت نبودن تودر آرزوی داشتنت،درکی از محال ندارم نازی دلنواز...
حال مرا نپرس امشب شب ترین شب های من است در میانه عبور از پل تکثیر شده چشمانتبه محال پر می کشمواقعیت خودش را به خیال تو می بازدو در تو محو و محوتر می شودو حالا اینجا در خیالم همه چیز جور دیگری ستحتی شب آن قدرها هم شب نیست...ارس آرامی...
شبی خوابیدم... آرزوی قبل خوابم تو بودی... خوابت را دیدم ...در میان چمن های سبز بهاری با لبخند و دامن گل گلی ت می دویدی... بیدار شدم! اما یادم آمد دیدنت یک رویای محال بود چون نه تو بودی! نه بهاری بود !اما گونه های من خیس بود!!!...
قطره نیستانی از این اخگر ها را به جان منت بر دیدگانم می نهفتم بد کردی که این حوا را بی هوا به هوای لعل آمالی دروغین راهی سیاه چاله ای کردی که برون آمدن از خیالش هم بس محال است ......
فڪر اینکه ڪل دنیامو بدم!تا فقط یک ثانیه بتونم صورت ماهتو ببینم،،،خیلی شیرینہ:)))اما محالہ که بشہ!محال..!🙃🕊میدونی مثل چی میمونه؟!:)مثل اینکه برف بباره...اونم وسط گرمای ۴۰ درجه ی تابستان:)👐🏼رهایی در آسمان نوشت!✍🏼✨جانان بی جانم!🙃بدون اسمم کپی نبینم‼️...
دلم یک خیالِ راحت میخواهد!یک آرامشِ محضیک خوابِ عمیقآرامشی از جنس آغوشِ مادرو امنیت دستان پدر...مثل کودکانه هایمدائمی باشد وهمیشگی...دلم آرامشی همین قدر محال میخواهد...همینقدر محال......
عاشقم باشهرچند همه بگویندکه رسیدنمان بهممحال ترین اتفاق تاریخ است!عاشقم باشو بگذار که به همه ثابت شودما همان ممکن ترینمحال دنیا خواهیم بود...
داشتنتمحال است وخواستنت ؛تنها خیال......
از همچو منیکه اینگونه عاشق زندگی هستم مرحومه مغفوره شدنمحال است ... محالنسرین بهجتی...
نکند بی تو دلم عاشقِ یاری بشودشَک به دل راه بده، گرچه محالست بیا...
و باز هم افتادن هوس آغوشت به جانم و یک عاشقانه ی محال...!...
- بت من:از تو،،، بتی ساخته ام بزرگ و مقدس!محال است بگذارم، ابراهیمی در من، مبعوث شود! لیلا طیبی (رها)...
گرچه در ظاهر بود وصل دل و دلبر محاللیک من منتظر پا در میانی تو هستم یا رضا......
وز شوقِ این محالکه دستم به دست توستمن جای راه رفتنپرواز می کنم ️️️...
من روز خویش رابا آفتاب روی تو،کز مشرق خیال دمیدهستآغاز میکنم...من با تو مینویسم و میخوانممن با تو راه میروم و حرف میزنموز شوق این محال:که دستم به دست توستمن جای راه رفتن،پرواز میکنم...!...
زمستانچه فصلی چه فصلیکه جزدرنگاهتتماشای سبزه محال است...
با عشق ممکن است...تمام محال ها......
یک زن تقاضای محال از تو ندارد او فقط می خواهد؛تو همان مردی باشی که برای خواهر خودتآرزو میکنی...!!!...
عاشقم باشهر چند همه بگویند که رسیدنمان به هممحال ترین اتفاقِ تاریخ استعاشقم باش و بگذار که به همه ثابت شودما همان محال ترین محالِ دنیا خواهیم بود...من تو را برایِ یک عمر عاشقی میخواهمبرایِ ساختنِ خاطراتم کنارتبرایِ لحظه به لحظه گذشتنِ عمرم کنارتمن تو را برایِ زندگی کردن میخواهم......
من و دل بریدن از تو چه محال خنده داری...
اگر میخواهی محال ترین اتفاق زندگیت رخ بدهد،باور محال بودنش را عوض کن…...
تُاعتیاد آورترین مخدر جهانی که ترک کردنت محال است.....
محال است ساکت کردن کسی که حرفی برای گفتن ندارد....!!...
می کَنم ریشه ی عشقت ز وجودم این بار عشق خندید و بگفت لاف محالی زده ای....
برایتتمام راه های نرفته را دویده دلم و تو هنوزآن محال ساکنی...
گاهی میان خلوت جمع یا در انزوای خویش موسیقی نگاه تو را گوش میکنم ...وز شوق این محال که دستم به دست توستمن جای راه رفتن پرواز میکنم ......
تو را فقط میتوان آرزو کردتو محال ترین محال ممکنیو من در عجبمتا کی نام نرسیدن هایم آرزو خواهد بوددیگر فهمیده ام که آرزوهمان حسرت است که بر دل میماند...
دوستت دارمای دورترین عشق محالنبودنت راهیچ بودنی پر نمی کند،دل آشوبمچشمانمخیس باران است؛از سکوتتمی هراسمتو جان منیصدایم کن......
کاشبرای توآرزویی بودم محالدست نیافتنی هادوست داشتنی ترند......
ناشنوا باش …وقتی همه از محال بودن آرزوهایت سخن می گویند.*...