پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
به باز آمدنت چنان دلخوشم که طفلی به صبح عید پرستویی به ظهر بهار و من به دیدن تو چنان در آینه ات مشغولم که جهان از کنارم می گذرد بی آنکه سر برگردانم...
پاییز ! اگر چه دلتنگم اما با مِهر شادی می آفرینم تا پرستو ها هم نشین دلم شوند .حجت اله حبیبی...
خنده ات را می خرم با اشک چشمم، بی شمار ای دل دیوانه تا صبح پرستو ها ببار .حجت اله حبیبی...
تو چون پرستویی و... ذوق رفتن داری من بیچاره درختی ، که عمری ست به کوچ پرستو ها عادت دارم......
رویا؛ تُرد بود و نازکپرستو اما؛ سرِشتَش کوچ...
مثل بهاری مستمن دیوانه را دیوانه تر کن مثل گیسویترها کن پشت سر در خوشه ای از خرمن مویت چه میشد بامدادی همدل و همراه هم باشیمتو جان از من بگیری من سری در شیب بازویت شبی در آسمان من بریزی نقره از ماهتبرقصم لحظه ای در پیچ و تاب موج سوسویت به پیش هر نسیمی که بیابان زیر پا داردبگیرم عطر و بوی گوشه های برج و بارویت تو کفتر چاهی جلدی شوی بین دو دستانمو من مثل بهاری مست پرواز پرستویت بپیچی مثل نیلوفر به ساق سرد بی جانمب...
پرستو در بندپرستوها همه رفتند، یکی مانده در بندپر و بالش شکسته، نیمه جان پای در بندبه امید رهایی میکشد پای لنگ لنگمیزند بر هر گره نوک، سر و بال و چنگمیکشد بر هر طرف این دام راکند خویش آزاد، رهَد این فرجام راناگه بیامد روبهی بر مسیر محلکهتا کند سیر اِشکم زین اسیر معرکهبگفتا ای فلک برگشته، اینجا چه آییاسیر دام مرغان گشته، اینجا چه نالیبگفت ای روبه مرا زین دام تو گر رهانیکنم چاره ز لطفت، دهم پندی در زندگانیشده...
پرستومن مسافرعاشقم...من شور شوقی تازه دارمخوش نوایم چون قناریبلبل مست بهاریبر سر گل بوته عشقزیر سقفی خشک و خالی لانه دارمعاشقانه می سرایممن زمین را فسخ کردم از زمستان من بهاران را برایت هدیه آوردم......
بهار آمد و بوی یار می آیدپرستو نغمه خوان از آن دیار می آیدبه هر دشت دمن بینینگار زلف یارم را،دل من عاشق و دلدار می آیدبشویید خانه دل رابخندانید آن گل را که بوی یار می اید که بوی یار می آید...
یک قدم برداشتم دور از تو سرگردان شدمآنقدر باریدم و باریدم و باران شدمبا نسیمی که گذشت از لای موهای سرتدور خود چرخیدم و چرخیدم و طوفان شدمبی سر و سامانی امروز این دل را نبینمن همان کوهم که دور از تو چنین لرزان شدمرفتنت حتی خدا را بُرد از دنیای منکوه ایمان بودم و از قصد بی ایمان شدمای پرستو! آسمان را مال خود کردی و منعاقبت سایه نشین گوشه ی زندان شدمتاب سرما را ندارم ناجوانمردی بس استرفتی و بعد از تو من آواره ی \ ... ...
پاییز خان آخر نیست پرستو ها ! درخت منتظر بازگشتتان می ماند تا برای ورودتان اسفند بر آتش بریزد..حجت اله حبیبی...
پاییز اخرین سخن درخت نیست...به پرستوها بگو شاخه هایت را از یاد نبرند...مبینا سایه وند...
زیر یک سقف دو پرستو تازه فهمیدم آشیان چیست...
آسمان آبی شود پر می زنم در این هوالانه در دالان عشقت چون پرستو می کنم...
تارهای عنکبوت را بیرون کناسپند را دور خانه برقصانیکی یکی گلدان ها را بغل بگیرو پیشانی مادرت را در عکس ببوستوی قوری غمگین زعفران بریزو پشت درِ نارنجی منتظرم بمانمن امشبخسته تر از لنج ِ ناخدا خورشیدبه خانه برمی گردمتوگرمتر از خواب پرستوهابه من بخند...
چشمانت پرستوهایی عاشق اند با شوق پرواز دوست داشتنی و باشکوه...
...کوچه وقتی کوچه بود،که عبورِ تو بودکه سلامِ نگاهِ تو بود.کوچه وقتی کوچه بود،که باران بودپرستو بود،هزار رویای بر زبان نیامده بود.وگرنه کوچه چه بود؟جز راهی اندک،با آدم هایی اندک......
نگران دست های من نباشبعد از توآشیانه ی هیچ پرستویی نخواهد بود......