شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
یک فنجان قهوه مهمان منمی خواهم دقیقه ها را بخرمفال امروزعجیب در چشمانت پیداست...
بدونِ فال رازم را فاش می کند،سُرخ ترین انار...
درفال غریبانهٔ خود گشتم و دیدمجز خط سیاهی، ته فنجان خبری نیست......
اسفند من! امسال هم سر حال باشیامسال هم از جلوه مالامال باشی... اسفند من امسال هم امیدوارمتا هم تماشا باشی و هم فال باشی...
هر زمان فالی گرفتمغم مخور آمد ولی...این امید واهی حافظمرا دیوانه کرد!...
حافظ کجای کاری !؟فالت غلط در آمدگفتی غمت سر آیداین عمر بود سر آمد......
مرگ فردای قشنگی ست برای آن کهدر خیابان همه ی کودکی اش فال فروخت...