وقتی ابرهای سیاه بیایند ماه در آسمان نیست در برکه نیست در چاه نیست
ماه من که تو باشی! تکلیف روزگارم را... باید هم شب روشن کند...! شبت روشن ماهِ من
رو آیه های بارونی نوشتم بسته به تو جونم و سرنوشتم تو مظهر تحملی تو ماهی عشق منی برام تو تکیه گاهی
ستاره ھا خیره درشب ھا تورا کم می آورند ھر بارمرا می شمارند درخت ھا دست تکانت می دھند اما توھمچنان ماه ِ یوگا نشسته ای !
ماه از یقه ات بیرون آمد شب راهش راگم کرد دکمه ات راببند
کنارم که باشی... خورشید هم به بودنت.. حسادت خواهدکرد.. دیگر.. ماه را.. نمی دانم..!
برکه ای گفت به خود / ماه به من خیره شده است ماه خندید که من چشم به خود دوخته ام
آه ... ای ماه ماهی تنها را تو به دریا برسان
هم ماه منی هم جان منی
ای ماه بی تکرار من بغض بی انکار من ای عشق بی پایان من میروی اما کمی دلتنگ من باش