شب ز نور ماه روی خویش را بیند سپید من شبم تو ماه من بر آسمان بی من مرو
چو شب به راه تو ماندم که ماه من باشی
آسمانِ دل من مهتابی است و تو چون ماه در آن تنهایی...
اسمان به زیبایی ماهش مینازد و من به تو
من هرشب ، خواب ِتو را ، در آغوش می گیرم! در قطاری که مسیرش به ماه می رسد !
مثل شب به ماه گرما به خورشید زمستان به برف ببین ! من هم به تو می آیم
خود ماه آنقد ماه نی که تو آنقد ماهی
ماه پتوی سیاه شب را به سر کشید تا پنهان شود فهمید... دلتنگ تو ام...
نیمه شب ِ گیسوانت کنار می رود؛ ماه ِ تمام
در آینه ات خودم را می بینم ای ماه میان این همه ستاره ای و باز تنها
به ماه می مانی در برکه نزدیک و ، در آسمان دور
جا مانده رد نگاهم بر ماه ِ برکه ی آرزوها
باز شب آمد و دلتنگے و ماه از چشمان تو چهارده خواهد شد.
دوری دوری ! تویی که زیبایی می کنی نه آن تکه سنگ، که ماهِ من است... . .
شب را تصور کن بی ماه چقدر بی روح است ؟ مانند دل من بی تو
شاید ملاقات بعدی مان روی ماه باشد همینقدر غیر ممکن !
ماه پشت پرده های ابر می گرید آه چه تنهاست ماه
بوی ماه میدهی در آسمان من بمان
ماهو که داشته باشی دیگه دنبال ستاره ها نیستی
خود ماه انقد ماه نیست ، که تو انقد ماهی
تُ مٰاه را دوستْ دٰاری و مَن مٰاه هاست تُ را… … .
خورشید از حضور تو الگو گرفت و بعد، زیباتر از همیشه ی خود -مثل ماه- شد .
جات توی قلب منه... تو ماه و ستاره ی من نیستی تو تمام کهکشان منی...
شب!! ماه و ستارهها؛ دست در دست هم؛ از جانب چشمانت با نسیم همره میشوند و با عطرِ لبانت یواشکی بوسهای بر پیشانیم مینشانند...