به حد دریا که عمیق است وخروشان .. عشقت در من در جریان است ...
چشم هایت عجیب اند به من که میرسند پراز زندگی میشوند.......
دل غارت شد به تماشای نگاهت
امتداد نگاه مان بهم رسید.. اما انقدر سرد بود؛ که منجمد شد
حلول ماه در سیاهِ مستِ نگاهت...
لبان تو همان شکوفه انار است که در قلبم رویده
شعرهایم تا آسمان برایت قد می کشند باید روح بزرگی داشته باشی
به یمنِ حضورش زمستان م بهاران ست اِسفند
هر صبح با باز شدن پلک هایم در من طلوع می کنی و آن طرف شعرهایم غروب
شبیه بارانم هرروزی که نباشی می بارم
خیابان احساسم زمستانی ست مدارا کن با من ای دوست بهار نزدیک است
چگونه میشود به قرص ماه چشمانت نگاه کرد و برایش شعر نخواند حوالی تو که قدم میزنم همیشه زیباترین فصل زندگیست
باران می بارد زیباتر می شوی لب ریز دوست داشتن بر بوم دل طرح لبخند می زنم
هرروز از لبانم نام تو می چکد تو هنوز در انتهای دالانِ نیامدن قدم میزنی
عطرِ ماندگاری دارد سیهِ چشمانت یک بار دیدمت.... یک عمر در بند توام
مرا بوسیدی من شعر شدم .. تو شکوفه..
گیسوان خورشیدیت تاب دهی... بهار میشود
آواز کن ......نت به نت نبض بوسه هایت را...... برترانه های ........آغوشم
من مانده ام و خیابانهای دی تو بیا.. که وقت رسیدنت جانم شکوفه خواهد داد
دلم را نذر.. ڪدام نگاهت... ڪردہ اے ڪہ هرچہ می بینم جزتو..... نمی پسندم
گونهِ اش؛ گل انداخته بود درست؛ مثل: دامن گل گلیِ اش! زیبا بود....
هرصبح سرریز میشود شعرهای سپیدم بر دفتر سیاهِ چشمانت
حوالی من،جز قهوه چشم هایت، رنگی نیست
حوالی چشمانت فصل گلریزان است نوید تمام شکوفه های بهار