جا مانده رد نگاهم بر ماه ِ برکه ی آرزوها
گونهِ اش؛ گل انداخته بود. درست؛ مثل: دامنِ گل گلیِ اش! زیبا بود..
هرشب خیالت که می آید جوانه میزنم سبز میشوم
انارسرخ دلم به پیشواز نگاهت، دانه، دانه، ترک برداشت هزاران شد
حوالی چشمانت فصلِ گلریزان است نویدِ تمامِ شکوفه های بهار
به تو که فکر میکنم بی هوا لبخند میزنم انگار سالها باتو زیسته ام
انقدر از نگاهت سروده ام که دریک به یک رگهایم شعر تو جاریست
زمستان دست های تو خود شعریست به بلندای پرواز و گرمای تابستان
فاصله ما، شعرهای بافته بر تار و پودِ زندگی است
در آغوش باد جنگل گیسوانم بوسه باران می شود
آسمان ستاره چین گیسوان سیاهت
اسیرِ چشمانِ تو بودن زیباترین حالِ ممکن است
خورشیدم طلوع که میکنی سایه ای میشوم درکنارت
تو صدایم میکنی ومن پر می شوم از عطر بهارنارنج
بیا که بی تو جانم یک دنیا کم دارد
هر سپیده زیباترین تکراری دنیاست گشودنِ چشمانت
هر صبح دوست داشتنت میشود زیباترین شعر لب هایم
سنجاق میکنم بوسه هایم را به لبخند چشمانت
گرهِ کور لبهایمان بوسهِ
ساز قلبم روی نت چشمانت کو ک است
دوست داشتن تو فراتراز شعرهاے من است ڪہ دران غرق گشتہ ام
پیچیده است دوست داشتنت میان این همه سادگی من
تو که نیستی نه شاعرِ ماهری هستم؛ نه خیاطِ خوبی؛ تمامِ عاشقانه ها یم بر تنم کوتاه میشوند
تو باشی من خوبم حتی سایه ات مرا به رقص می کشاند