پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
جز ناله به بازار تو دیگر چه فروشیماینست متاعِ جگرِ خسته دکانها...
بی شکاز صدای شلیک تفنگ تورساتر استآخرین ناله ی من...
عاشقی را شرط تنها ناله و فریاد نیستتا کَسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست ...
ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهینه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهی...
ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهینه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهیچشمی به رهت دوختهام باز که شایدبازآئی و برهانیم از چشم به راهی...
دلبری با دلبری دل از کفم دزدید و رفتهرچه کردم ناله از دل , سنگدل نشنید و رفت...
به قیمت سفید شدن موهایم تمام شد!ولی آموختم که :ناله ام، سکوت باشد...گریه ام، لبخند...و تنها همدمم، خدا....
ناله را هر چند می خواهم که پنهان بر کشمسینه می گوید که من تنگ آمدم فریاد کن...
جز ناله به بازار تو دیگر چه فروشیماین است متاع جگر خسته دکانها...