جز ناله به بازار تو دیگر چه فروشیم اینست متاعِ جگرِ خسته دکانها
بی شک از صدای شلیک تفنگ تو رساتر است آخرین ناله ی من
عاشقی را شرط تنها ناله و فریاد نیست تا کَسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست
ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی نه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهی
ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی نه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهی چشمی به رهت دوختهام باز که شاید بازآئی و برهانیم از چشم به راهی
دلبری با دلبری دل از کفم دزدید و رفت هرچه کردم ناله از دل , سنگدل نشنید و رفت
به قیمت سفید شدن موهایم تمام شد! ولی آموختم که : ناله ام، سکوت باشد... گریه ام، لبخند... و تنها همدمم، خدا.
ناله را هر چند می خواهم که پنهان بر کشم سینه می گوید که من تنگ آمدم فریاد کن
جز ناله به بازار تو دیگر چه فروشیم این است متاع جگر خسته دکانها