هر چه از دوست رسد ناخوش و خوش، خوش باشد شربت وصل ازو، تلخی هجران هم ازوست
لذت وصل نداند مگر آن سوخته ای که پس از دوری بسیار به یاری برسد
غرضم وصل تو باشد چه تو آیی چه من آیم
میانِ همه عاشقانه ها وصل است میانِ منو تو چرا فصل است؟
شیرین ننماید به دهانش شکر وصل آن را که فلک زهر جدایی نچشاند
لذت وَصل نداند مگر آن سوخته ای که پس از دوریِ بسیار به یاری برسد
گرچه در ظاهر بود وصل دل و دلبر محال لیک من منتظر پا در میانی تو هستم یا رضا...
سکه ی زندگیم شیر ندارد اما همین خطی که مرا به تو وصل نگه میدارد را دوست دارم
محتاج ترینم به وصال تو ولیکن این وصل همان به که ز آغاز نباشد...
ما وصل خواستیم و رقیبان فراق را نفرین سریع تر ز دعا مستجاب شد
شبیه برگِ جدا از درخت بر کفِ باغ نه وصل حال مرا خوب می کند نه فراق
ظاهر آراستهام در هوس وصل ولی من پریشانتر از آنم که تو میپنداری...
نخ باران به سرانگشت تداعی تو وصل است یاد میآورمت ابر میآوریام.
به خدا که وصل میشوی، آرامش وجودت را فرا میگیرد.
یا بفرما به سرایم یا بفرما به سر آیم غرضم وصل تو باشد چه تو آیی چه من آیم