یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
کاش کسی پاییز را سر و ته می کرد!برگ ها به درختمیچسبیدندتو به من.....
صدایت به پاییز رفتههر چه می گوییدلم می ریزد...
خزان است دلِ من بی توهرکس به من مینگرد، پاییز صدایم میکند ....
مهر باشدومهردگری در دل تواینکه مهرنیست جانمبرزخ پاییزاست...
صبح باشدو پائیزو یار ..در بوسه یِ صبححاجتِ هیچ استخاره نیست!...
بیا بمانیم!پاییز دل ش برف می خواهدبرگ ها را نگه داریم...
رفتنت پاییز بود خشک شدم زرد شدم افتادم از چشم هایت..!...
سوزهای گاه و بیگاه پاییزمرابه داشتنِ آغوشِتُمشتاق تر می کند...
عطسه هایم عرصه ی پاییز را پر کرده استحرف رفتن می زنی هی صبر می آید فقط...
صدایتبه پاییز رفتههر چه می گویی دلم می ریزد...
اجباری برای رفتن برگها نبودجایی در دل پاییزنداشتند...
پاییزهمان تابستانی ستکه نگاهیپشت سرش ماند...
پاییز غمگین شدروزهاکوتاهیکردند...
دهان پاییزکَساز خرمالوی گونه هایتکه نرسیدهبه انار لبانم...
برگ از درخت خسته می شود .وگرنه پاییز بهانه است !...
پاییز و دلبریاش برای عاشقاست...ما سینگلا فقط نارنگی میخوریم...
گوش کنسمفونی پاییز را میشنوی اوهم دلش را به مهر تو خوش کرده...
دوره گرد فصل های اندامت شده امپاییز به پاییز شعر میبافم از دامن گلدارت...
چشمانتشبیه عصر های پاییزیستباران می بارداز چشمانت قهوه ای می نوشم......
پاییز استاماتو می آییو بهار را با خود می آوری...
از میانِ درس هایِ فصل پاییز، این بس سترنگ هر کس شد عوض آخر بیفتد بر زمین...
مراقب باش!پاییز تازه وارد استنرود به باغ، ریشه ها را بریزد...
هر چه ستاره هست،بر زمین ریخته پاییز......
پاییز دوست داشتنی است،چون تو دوستش داریمثل باران که زیباست،چون تو زیبایی...
پائیزهمینکه مرا زائیدبرگ هایش ریخت...
پاییز که آمد به قلب من سر بزنشایدبرای دلتنگیبرگریزان دیگری نباشد.. ....
بیا و کمی عاشقم باشبخاطر خودم نمی گویمحیف استپاییز هدر میرود...
پاییزدستِ تابستان را با «مهر» می فشاردهم چنان که اندوهقلبِ مرا!...
نسیمی آمد و برداشت از سر روسری ها را مگر پاییز رنگی تر کند خاکستری ها را...
بگذر تابستان بگذرحال من با تو خوب نمیشودپاییز حال مرا خوب میشناسد......
برگریزان آمد و پاییز شد بار دگربرگهای غم فرو ریزد ز دل ای کاشکی...
پاییز زن می بود اگر بی شک فریب انگیز بودموهای خورشیدی او پر تاب و شورانگیز بود...
پاییز ؛ بهار به بغض نشسته است ؛ در اندوه بیکران روزگار...
در تابستان جا مانده ام لبخندی بزن و هدیه کن پاییز را .....
آرام شده اممثل درختی در پاییزوقتی تمام برگ هایش را باد برده باشد!...
نسخه نوشت خدا؛پاییز برای عاشقیصبح، ظهر و تمام شب...
پاییز در راه استبا صدای خش خش برگ های نارنجی ویک موسیقی آرام بخش...
در تابستان جا مانده املبخندی بزن و...هدیه کن پاییز را !...
من و پاییز ...قرار است که هم دست شویمرنگ زردش با او ...طاقت رنجش با من ......
در پاییزیک بهانه یِ بهاری میخواهممثلِ شکوفه یِ گیلاسمثلِ تو...
باران شو و ببار در آسمانمچه فرقی می کند من بهار باشم یا پاییز؟تو همیشه زیبایی......
هی مثل زخم میشکفی روی زندگیم پاییزِ زعفرانیِ افتاده از دهن...
"شهریور" به نیمه رسید،پاییز نزدیک است ...بیا به فکر عاشقی باشیم....
شالی به گردنِ درخت بیاندازسرما نخوردپاییز شده...
نگرانم!پاییز داردبه نارنج ها می رسداگر نیایی، تمامِ باغدِق می کند...
و عشقپنهانی ترین راز پاییز است...
«صبح» باشدو پاییز و یار در بوسه ی صبححاجتِ هیچ استخاره نیست!...
مهرترینماه سال شده ام بعد از رفتنت،پائیزِ پائیزِ پائیزم...!...
و عشق... درتمام کوچه های شهر جاریستدر طلوعِ «صبح پائیز»...
پائیز، با مهر ست،اما با «تو»پر مهرتر می شود......