سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
فصلی در راه است با اشک هایی کههنوز بر گونه ی خیابان نیفتاده خشک می شوند و عشق پنهانی ترین رازِ پاییز است...
این که نگاهم می کنی و دستپاچه می شوی را دوست دارم. این که خودت را طوری گم می کنی که باید در خودم پیدایت کنم، این که تپش های قلب تو روی ارتعاش عشق هستند را دوست دارم، اما تا همین جایش برایم جذاب است و حقیقی.من کسی را می خواهم که بزرگ ام کند، آموزگارم باشد، چیزهایی را فراتر از آن چه درک کرده ام، نشانم دهد، بودنی که در همین لحظه است. کسی که آفرینشِ شوق را نشانم دهد.خودت را برای من تغییر نده، از من هم نخواه برای تو تغییر کنم، خودت را برای خودت به...
می بینی؟ انگار آذر کل غم پاییز رو بغل کرده و داره توی شهر می چرخه.درست وقتی داری با دردات کنار می آی، آذر می رسه تا بگه دلت برای تموم دردات تنگه.شیما سبحانی...
چهارشنبه ها شیرین ترین قسمت هفته استنه از نحسی سه شنبه خبری ست و نه باید کلی منتظر رسیدنِ پنجشنبه ی شاد باشی:)چهارشنبه ها حالِ خوبِ عاشقانه ی من استکه می دانم فقط یک روز مانده تا دیدار تو*.*...
آدم گاهی آن قدر دلش می گیرد که به سایه ای گرم می شود. می بیند عجب چشم های دیوانه ای دارد. و آغوشش بهشت است. و صدایش آشناست. سایه ای که از قصه ای دور آمده. از سرگذشتی دیرین. از دنیایی آشنا و از روزهایی آتشین. آدم گاهی آن قدر دلش می گیرد که به سایه ای اعتماد می کند. او را به شب نشینی ...
ترس یعنیباران بیایدمن و تو زیر یک چتر باشیم!من با تو حرف بزنمتو نگاهم کنیبعد، باران که بایستدتو را از آغوشم شسته باشد!ترس یعنیتو فقط خیال باشی!...
عشق واقعی رابطه ای دو طرفه ست.نه اینکه یکی به تمنا بماند و دیگری سرش به جایی دگر گرم باشد.عشق واقعی شور دارد. دو قلب را سرشار می کند و دو نگاه را بهم می دوزد. نه اینکه نگاهی نگران و چشم به در و نگاهی دیگر حواسش پرت باشد.عشق واقعی فرو ریختنِ دل دارد و گرم شدن و آرام گرفتنِ دو آغوش...نه اینکه آشفته و سردرگم و بلاتکلیف حواست به رفتار خشک و خشن او گیر کند و از حال خوب عشق دور بمانی.عشق واقعی دو آدم را درگیرِ هم می کند.احساسی که یک طرف...
و عشقپنهانی ترین راز پاییز است...
با هر "دوستت دارمی"که نمی گوییپنجره ها ترک می خورندباد می ترسدپاییز بارانی نداردو درخت برگ نمی ریزدتو با غرورت نظم طبیعت را همبرهم زده ای...
برای هر آدمی لازم است یکبار در عمرش عاشق شود.که بفهمد ویولن سل با سلول های تن آدم چه می کند و کلاویه های پیانو چطور از نوک پا تا فرق سر را به جنون می برد.برای هر آدمی لازم است یکبار در عمرش عاشق شود تا بفهمد، پاییز عاشق ترینِ فصل هاست.که معشوقه اش را دزدیده اند و به حجله ی بهار برده اند....
عاشقت شدم که وقتی پاییز شدو هر کسی رفت توی لاک خودشکسی باشد که هوای این بی قراری ام را داشته باشدعاشقت شدم که صبح های ابری بهانه ی لبخند باشیکه صدایت طعنه بزند به خش خش برگ هاعاشقت شدم که شعرهایم مخاطب خاص داشته باشندو آدم ها من و تو را با هم ورق بزنندآن روز من به دلهره های بعد از نبودنت فکر نکردمدلم خواست عاشقت شومتا رنگ فصل ها را ما تعیین کنیم...
اولین باران پاییز را به اولین بوسه ات می توان تشبیه کردشیرین، گس و غمگینانگار که همین اول راهدلواپس خشکسالی باشد...
به حتم پایان دنیادر یکی از روزهای پاییز استشاید در بلند ترین شب سالهم زمان با رها شدنِبافته ی موهای دخترکیکه به هوای چیدن انار به باغ رفتو دیگر برنگشت...
حال غریبی دارممثل حال کافه های پاییزمثل حال غروب های غریب اشآن که دلِ تنگ را تنگ تر می کندمثل یک درام عاشقانه ی آرامحال کسی که به دلش افتاده اتفاقی در راه است...
تا بحال رفته ای بالای بام که حس پرواز را تجربه کنی؟با بال های خیالی ات رقص اندام را بر فراز آسمان دیده ای؟ریزش امواج قلب را تا به نوک انگشت هایت چشیده ای؟من همانقدر پر هیاهو عاشق توامهمانقدر به داشتنت می بالم که پاییز به یلدایش...
فصلی در راه استبا اشک هایی که هنوز بر گونه ی خیابان نیفتادهخشک می شوندو عشق پنهانی ترین رازِ پاییز است...
عاشقی کنکه عاشقی کردن به وقت دردمثل پابرهنه به دشت شقایق دویدن است...
شادا به این اردیبهشت های پر از توشادا به خنده های نوبرانه اتبه بوسه های یواشکی زیر یک طاق بنفشبه بوی خوش نفس هایتبه این اردیبهشت های همیشه با تو...
گر قیامت قصه باشد من کجا بینم تورا؟...
گر قیامت قصه باشد من کجا بینم تورا...؟...
گر قیامت قصه باشدمن کجا ببینم تو را...؟...
قدری حالِ خوبِ بی ترسِ فردا را آرزوست.....
تو از تمامی اتفاق های وحشتناک دنیا خطرناک تریوقتی جایت اینقدر خالیست که شب ها را پر از اضطراب می کنی...