دلخوشی ها را هراسِ رفتنت دلشوره کرد
ناگهان دور شدم از همه ی غمها من از دعای چه کسی این همه خوبی با من؟
دیگران در تب و تاب شب عیدند ولی مثل یک سال گذشته به تو مشغولم من
با لبی که کاربرد اصلی اش بوسیدن است چای مینوشید و قلب استکان می ایستاد
به یک نفر که شبیه تو دلربا باشد هنوز مثل گذشته "نگار" میگویند
مُفتَضَح بودن از این بیش، که در اول قهر فکر برگشتیم و واسطه ای نیست که نیست .
آه ِمن دیشب به تنگ آمد؛ دوید از سینه ام داشت می آمد بسوزاند تو را، نگذاشتم
دوباره عهد میکنی که نشکنی دل مرا چه وعدهها که میدهی به رغم ناتوانیات
دلبرت هر قدر زیباتر غمت هم بیشتر پشت عاشق را همین آزارها تا می کند... .
«باوفا» خواندمت از عمد که تغییر کنی گاه در عشق نیاز است به تلقین کردن
ساده عاشق شُده ام، ساده تر از آن رسوا، شُهره ی شهر شدن با تو چه آسان سخت است! ️️️
با لبی که کاربرد اصلی اش بوسیدن است؛ چای می نوشید و قلب استکان می ایستاد
دلخوشیها را هراس رفتنت دلشوره کرد...
منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد غزل و عاطفه و روح هنرمندش را
منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر... لای موهای تو گم کرد خداوندش را...
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را او که هرگز نتوان یافت همانندش را