شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
دلخوشی ها را هراسِ رفتنت دلشوره کرد...
ناگهان دور شدم از همه ی غمها مناز دعای چه کسی این همه خوبی با من؟...
دیگران در تب و تاب شب عیدند ولیمثل یک سال گذشته به تو مشغولم من...
با لبی که کاربرد اصلی اش بوسیدن استچای مینوشید و قلب استکان می ایستاد...
به یک نفر که شبیه تو دلربا باشدهنوز مثل گذشته "نگار" میگویند...
مُفتَضَح بودن از این بیش، که در اول قهرفکر برگشتیم و واسطه ای نیست که نیست....
آه ِمن دیشب به تنگ آمد؛ دوید از سینه امداشت می آمد بسوزاند تو را، نگذاشتم...
دوباره عهد میکنی که نشکنی دل مراچه وعدهها که میدهی به رغم ناتوانیات...
دلبرت هر قدر زیباترغمت هم بیشترپشت عاشق را همین آزارها تا می کند.......
«باوفا» خواندمت از عمد که تغییر کنیگاه در عشق نیاز است به تلقین کردن...
ساده عاشق شُده ام،ساده تر از آن رسوا،شُهره ی شهر شدن با توچه آسان سخت است! ️️️...
با لبی که کاربرد اصلی اش بوسیدن است؛چای می نوشید و قلب استکان می ایستاد...
دلخوشیها را هراس رفتنت دلشوره کرد......
منم آن شاعر دلخونکه فقط خرج تو کردغزل و عاطفه و روح هنرمندش را...
منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر...لای موهای تو گم کرد خداوندش را......
تو همانی که دلملک زده لبخندش رااو که هرگز نتوان یافت همانندش را...