دلم ابری ست ، کجایی همه ی شادی من؟!
آخرین لحظه ی این سال کجایی بی ما؟ یار باید همه جا پیش عزیزش باشد
کجایی؟ای ز جان خوشتر ، شبت خوش باد من رفتم
شده پاییز، کجایی؟ منم و شیدایی...
ای آنکه نرفتی دمی از یاد کجایی؟
جانا دگر از حسرت دیدار چه گویم دل سوخت در اندیشه ی "چشمت"تو کجایی...
نور چشمانم مقصد حرف هایم ماه بدخشان کجایی؟
من و غزلهای گلدارم ؛ اسفند و شور بهارانش کجایی که ببینی ؟ . . .
شیرین لبِ من! فصلِ رطب شد، تو کجایی؟ خود را برسان، شب شد و شب شد، تو کجایی؟
ای آنکه مرا بُرده ای از یاد ، کجایی؟ بیگانه شدی ، دست مریزاد ، کجایی؟
پدرم ای عزیزتر از جانم کجایی...؟! امروز روز توست
برف بارید به این شهر کجایی بی من؟ کاش سردت نشود... دل نگرانم، برگرد.
دانم که مرا بی خبری می کشد آخر دیوانه شدم خانه ات آباد ، کجایی ؟
غربت آن نیست که ندانند کجایی و بگیرند سراغت، غربت آن است که بدانند کجایی و نگیرند سراغ...