سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
آنکه دوستت داردطعم تلخ بی توجهی را به تو نمی نوشاند......
همه می دانندمن سال هاست چشم به راه کسیسرم به کار کلمات خودم گرم است !تو را به اسم آب،تو را به روح روشن دریا،به دیدنم بیا ...مقابلم بنشینبگذار آفتاب از کنار چشم های کهن سال من بگذردمن به یک نفر از فهم اعتماد محتاجم !من از اینهمه نگفتن بی تو خسته امخرابمویرانمواژه برایم بیاور بی انصاف !چه تند می زند این نبض بی قرارباید برای عبور از اینهمه بیهودگیبهانه بیاورم......
صدایم ڪن ؛یک بار فقط ..مرا بخوان به آغوشت ؛به خدای عشق و دلدادڪَی بهتمام ڪتاب های مقدس قسمتا آغوشت پرواز میڪنم ......
گاهی به این فکر میکنم که تو چقدر میتوانی نباشیچقدر میتوانی مرا انکار کنی و بگویی که مرا فراموش کرده ایچقدر از دوست داشتن من گذشته ای و چقدر جز من،کس دیگری را دوست داریگاهی به این فکر میکنم که من چقدر میتوانم بیشتر و بیشتر از آن چیزی که هست،می شود و میتوانم دوستت داشته باشمچقدر میتوانم اگر حتی در توانم هم نباشد عاشقت باشمچقدر میتوانم نبودنت را بودن تصور کنم و رفتنت را از یاد ببرمچقدر میتوانم یادت را در قلبم و عطرت را در این خانه نگه دا...
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب بدیناسن خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب ...
دلم روشن است می آییهوا دوباره خوب می شود دلم دوباره پر می گیرددوباره هزار بار عاشقت می شومتو یک بار می گویی دوستت دارمو من از شوق هزار بار می میرم دلم روشن است دوباره عاشقم خواهی شد.....
آغوشِ تو خانه ی من است،و استواریِ شانه هایت وطنم!تفاوتی ندارد کجای این جهان ایستاده باشم،فرقی نمی کند چقدر دور باشم از تو...در نهایتخیال برگشتن به خانه استکه آدم ها رادر غربت زنده نگه می دارد....
چه زیباستکه مانندِ دریا باشیکه هیچکس رازهایت را نداند،بیرونت آرام و زیباو درونت دنیایی ژرف 🩵...
بگذار منبیشتر دوستت بدارمبیشتر عاشقت باشم ، بیشتر بخواهمتبگذار منبیشتر در آغوشت بگیرمبیشتر ببوسمتبیشتر ببینمتکارهای سخت را بگذار برای منبگذار برایت بمیرمتو فقطحضرت عشق باشی کافیست......
ازمیان تمام چیزهایی که دیده امتنها تویی که میخواهم به دیدن اش ادامه دهم از میان تمام چیزهایی که لمس کرده ام تنها تویی که میخواهم به لمس کردنش ادامه دهم.خنده ی نارنج طعمت را دوست دارم.چه باید کنم ای عشق؟هیچ خبرم نیست که رسم عاشقی چگونه بوده است هیچ نمیدانم عشق های دیگر چه سان اند؟من با نگاه کردن به توبا عشق ورزیدن به تو زنده ام .عاشق بودن، ذاتِ من است...
میدانی! او فقط یک مجروح بود.و من میان این همه علاقه ام برایش فقط یک طبیب دلسوز بودم!...
می گفت همدیگر را خواهیم دیددر حالی که هر دو یقین داشتیموداع آخر استامّا اصرار داشتیمدردهایمان را به هم تعارف کنیمگفتیم به امید دیدارو من به امید دیدار رادر حالی ...
انقد دوست دارم انقد قلبم باهات آرومه که...شدی وصله ی تنم،شدی خونِ توی رگام..تو همونی هستی که: دلم میخاد تمام عمرم و باهاش زندگی کنم تو تمام روزا چه روزای شیرین چه تلخکنارت باشم تو هر حالتی مرهم بشمبرا قلبت تکیه گاه بشم برا دردت...حال خوبِ من به حال تو بستگی دارهمنو ببخش اگه بعضی وقتا اذیتت کردمتو انتخاب من نبودی ، سرنوشتم بودی، تنها انگیزه ی ماندنمدر این زندگیِ بی اعتبار...دوست دارم عشق من......
مے آیی.... نفس بہ شمارہ مے افتدمے روے.. نفس مے ڪَیردبندِ تو است زندڪَی...! 🩷 ...
تو کنارم باشی من عمیق تر نفس میکشمکه تمام عطرت سهم من باشد ❤️❤️...
سپس قلب مرا بوسید، و صبر کرد پروانه ها در رگهایم برقصند.🎼🕊،،،♡♡...
من یاد گرفته امچگونه زخم هایم رامثل پیراهنم بدوزم 💔💔💔💔🥹...
توفراموش شده تریناتفاقی هستیکه به یاد می آورم ......
حضور بعضی ها چه آرامشی را به جان زندگیت می اندازد ! من می گویم جادوگر بهشتند ، یا نه اصلا خود ، گوشه ای از بهشتند ! بودن هایشان ساعت زندگی را از کار می اندازد و متوجه گذر زمان نمی شوی ! عجیب است ! حتی اگر چشمانت بسته باشد باز هم فقط رنگ نگاه اورا می بینی و آرامش را در او جستجو می کنی ! او که باشد غنچه های باغچه به رویت لبخند می زنند و خورشید زمستان گرم تر می تابد.آنقدر آرامش می دهند و آسمانی اند ، که رنگ خونت آبی می شود ! آبی های زندگی خیلی کمیاب...
بی اندازه دوست دارم مثل ابری که حساب بارانهایش را ندارد.....
گاهے چنانگره می خورد دلت به دلیڪه هیچ چیز و هیچڪس رایاراے گشایشش نیستگاهے چنان مست می شویاز شنیدن صداییڪه نفس هایش را بوسه می زنیگاهے چنان نامے رابا جان و دل می خوانیڪه پژواڪ موسیقے عاشقانه ایستگاهے چنان بیتاب می شویڪه بجاے اشڪ، سیل می باریگاهے چنان دلتنگ می شویڪه سَر بر دیوارِ جنون جان می دهیاینچنین است قصهٔ عشق و دلباختگیو آغاز تمام تنهایےها...
دلتنگی چیز عجیبی نیستدلتنگی یک بیقراری دائمی ستدر خیال و رویایی خیس دلتنگی انتظاریست تلخدر پس یک دلدادگی شیریندلتنگی ...جای خالی عشق ست در قلب که با هیچ کس و هیچ چیز پر نمی شود دلتنگی لم...
و عشق لبخندِ توستاز فرسنگها دورتر،آن گاه که نگاهتفاصله ها را در گوشم نجوا می کردو من تو را خواستم ،حتی با همین فاصله های بینمان ......
تو همان بایدِ من هستی مثلاً همیشه باید باشی باید دستانم دائم گم در دست هایت باشدباید تنم فقط به بوی عطر تو عادت داشته باشدباید فقط عاشقِ تو باشم. باید…...
تو را صدا کردمدر تاریک ترینِ شب ها دلم صدایت کردو تو با طنینِ صدایم به سویِ من آمدی.با دست هایت برایِ دست هایم آواز خواندیبرای چشم هایم با چشم هایتبرای لب هایم با لب هایتبا تنت برای تنم آواز خواندی....
خنده هایت صدای زندگی ست که جان مرا تازه میکند 🥹.🌿.❤️♥️🍂...
میخواهمتولی دوری . . .خیلی خیلی دور . . .نه دستم به دستانت میرسدنه چشمانم به نگاهت . .چاره ای کن !تو را کم داشتنکم نیست درد است.....
نبودنت را با هر رنگیکه فکرش را کنیعاشقانه نقاشی کردم....اما فقط به من بگو بودنت راچگونه نقاشی کنم...؟ که تو در آن،فقط در کنار من باشی اصلا مال من باشی....!فقط در حال و هوای من باشی...با نگاهت میخواهم زندگی کنم ...بلکه لحظه های دلواپسی رو غرق شادی کنم ... ...
امشب که در هوای تو پر میزند دلمای مهربان من ! تو کجایی و من کجا؟من بی تو هیچ ندانم که کجایمای از برِ من دور ندانم که کجایی!؟!!.....
بودنت واسه منشُد زندگی ،شد دلیل ،شُد عشق،شد امیدشد لبخندبودنت انقدر قشنگه کهقربونِ لحظه به لحظه ی بودنتدختر قشنگم ♡☆...
در خیال خودمی بینمتمی بوسمتبه آغوش می کشمتو فخرت را به جهان می فروشم،این عشقارزش دیوانه خطاب شدن را دارد.غیر از این است؟!!!...
میگویم دوستت دارم،طوری نگاهم کنگویی خدا...بنده ای را وقتِ عبادت می نگرد!همان قدر عاشقانه،همان قدر مهربان،لبخند بزن و بگذار تماشایت کنم......
خوشا به حالِ منڪه تو را دارم.یڪ آسمان خوشبختی،یک دریا دلدادگییک دنیا عشق و آرامشدر هر دَم و بازدَمسهم من از توست.خوشا به حالِ منڪه هستیُ روبراهم،خوشا به حالِ توڪه این همه دوستت دارم.پس همیشه باش ڪه از بے تو بودن در هراسم ......
هیچ چیز زیبا تر از این نیست که پس از یک دلتنگی طولانی، یک نفر به وجودت روشنی و خورشید هدیه دهد، و دوباره لبخند را به یادت بیاورد …...
مرا آرام دوست بدار ..میان نفس کشیدن های مدامت ...میان مرمرین بلور نگاهت ...و رهایم کن در خویش ...تا حضور مقدس آرامش ...که تب کند وجودم ..از تداوم لبخندت ..بر سایه سار شکوفه زار دستانم ...مرا آرام دوست بدار ...از هرم گرم نفس هایت ...تا نهایت عشق ۰۰۰۰ ...
عشق که می آید سمتت ؛بی منطق عاشق می شوی ...تمامت می شود دلی که حرف اول و آخر را در تو میزند ...جوری که عقلت به هیچ چیز نمی رسد ......
میگویم دوستت دارم،طوری نگاهم کنگویی خدا...بنده ای را وقتِ عبادت می نگرد!همان قدر عاشقانه،همان قدر مهربان،لبخند بزن و بگذار تماشایت کنم جانان من ......
دوست داشتن تودر وجود من استخاکش، آبش، نورشزندگی و خیالش با عشقبا هم آمیخته است.تو همچو نفسی هستی که در جانمهمان سویی هستی که در چشممهمان تپشی هستی که در قلبمو همان فکری هستیکه در سرم جریان دارد.محبوب من!به هرچه بیندیشم به تو فکر می کنمبه هرچه می نگرم تو را می بینم.تو برام مقدسیتو همان آیه ی جاودانیتو مرا تا انتهای جهان بردیازجنون گذشتم از خود دور شدم دور۰۰۰...
دلم برای کسی تنگ استکه چشمهای قشنگش رابه عمق آبی دریای واژگون می دوختو شعرهای خوشی چون پرنده ها می خوانددلم برای کسی تنگ استکه همچو کودک معصومیدلش برای دلم می سوختو مهربانی را نثار من می کرددلم برای کسی تنگ استکه تا شمال ترین شمال با من رفتو در جنوب ترین جنوب با من بودکسی که بی من ماندکسی که با من نیست...
جانِ مَن ای ناگهانی ترین ،آرامِ جانم...یکبار برایم نوشته بودی که دوستم داری!!واین اتفاقتکرار نشدی ترین حادثه ِ جهاندر موسیقی زندگیم شد ......
یک نفر را دوست دارم که شبیه هیچ کس نیست ! دنیایش با آدمهای اطرافش فرق داردو در کنارش آسمان زندگی ، پر از پرنده های خوشبختی ست ! همان یک نفری که تکرار نشدنی ست و تا آسمان هفتم هم دوستش خواهم داشت ! یک نفر برایم با تمام دنیا فرق دارد.....
در دل ویرانی آخرین دلخوشیمچشم ویرانگر توستخسته از جنگیدن آخرین فرصت صلحعشق عصیانگر توستکاش غیر از من و تو هیچکس با خبر از ما نشودنوبت بازی ما باشد و دیگر هرگزنوبت بازی دنیا نشود...
مرا خوب زیر و رو کن جانممن همین هستم که میبینىگاهى برایت دلبرى میکنمبرایم حوصله باشگاهى برایت ناز میکنمخریدارم باشگاهى دلم تنهایى میخواهددرکم کنمبادا بعدِهاچیزى به چشمانت بیاید وبهانه شود براى رفتن!مرا خوب زیر و رو کن جانم......
بعضی وقتها روبروی آینه می ایستم…خودم را در آن می بینم …دستم را روی شانه هایش می گذارمو می گویم: . . . . چه طاقتی دارد … دلت …...
«قلب من به این امید می تپد که تو هستی، تویی وجود دارد که من می توانم آن را ببینم؛ او را ببوسم، او را در آغوش خود بفشارم و او را احساس کنم.»...
گاهی حوصله ی خودم را هم ندارم ...خودم را بر می دارم می برم یک گوشه ی خلوت جا می گذارم ...جایی که دستِ هیچ کس به من و بی حوصلگی هایم نرسد ...جایی که ریشه ی تنهایی ام تا هسته ی زمینش برسد و خلوتِ یک نفره ام آنقدر عمیق شود که دیگر نگرانِ هبوط و بی سرانجامی نباشم ...خسته ام ...خسته از تلاش برایِ جا نماندن از قافله ای که خودشان هم نمی دانند از جانِ خودشان چه می خواهند ...خسته از تنهایی میانِ جمعیتی بیگانه و خواب زده ...ترجیح می دهم میانِ...
من با صدایِ نفس کشیدنت هم عاشقی می کنم... حتی اگر آرام و بی صدا، خودم را بگذارم در دست هات و بروم! حتی وقتی از کنارت رد شوم، برای پرت نشدنِ حواست بویِ تنت را پُک بزنم... نه! تو را با هیچ چیز عوض نمیکنم! حتی با زندگی......
دیگه دیره واسه رفتنت دلبر!حالا که دلمون گیرته...حالا که پامون بندته..حالا که دچارتیم...دیره واسه رفتنت!انتخابش با خودت ...یا بمون...یا ما رو هم جا کن گوشه ی چمدونت......
بُگذار من بیشتر دوستت بِدارَم...بیشتر عاشقَت باشم...بیشتر بخواهَمَت!بُگذار...من بیشتر در آغوشَت بگیرم...بیشتر ببوسَمت...بیشتر ببینَمت...بُگذار من باشم که هر لحظه برایَت می میرد…!تو فقط ،حضرتِ عشق باشی کافی ست!♥️...