کبوتر قمری کبوتر قمری ام سه...

زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

کبوترِ قمری

کبوترِ قمری‌ام...
سه روز گذشته از آن لحظه‌ی خاموش،
که بال گشودی و بی‌وداع
از پنجره‌ام پریدی به سوی آسمان.
نه صبح بود و نه شب،
لحظه‌ای بی‌زمان که در آن
دل من،
چیزی از من،
با تو رفت.

دلم برایت تنگ شده است،
چنان که زمین برای باران،
چنان که گندم‌زار
برای دستِ نوازشِ باد.

سکوت را بغل کرده‌ام
مثل پتوی سردی در شب‌های بلند.
به حسرت،
به قاب پنجره چشم دوخته‌ام
تا مگر باز آیی،
تا مگر دوباره
صدای بال زدن‌ات
دل‌ام را از نو بزند.

گریه کردم...
بیش از آنچه باران برای برگ‌ها می‌بارد.
اما کجایی ای پرنده‌ی مهربان من؟
من هنوز ایستاده‌ام
پشت پنجره،
در دلتنگیِ بی‌انتها،
با اشک و سکوت و امیدی لرزان.

غزل قدیمی
ZibaMatn.IR
غزل قدیمی
ارسال شده توسط
ارسال متن