گفتم ای که هنوز نیامده ای...

زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

گفتم:
«ای که هنوز نیامده‌ای
چرا ردّ پایت از پیشانی ام نمی‌رود؟»

و عشق
چون مرغی بی‌جهت
بر شانه‌ام نشست و گفت:
«تو هنوز نیفتاده‌ای
چگونه می‌خواهی برخیزی؟»

در آینه نگریستم
نه خود بودم
نه دیگری
سایه‌ای بودم، افتاده بر آتش
بی‌صدا
بی‌صاحب
اما پر از فریاد

من به آتش گفتم: بسوز
و او به من گفت:
«تو نخستین خاکستری
که پیش از شعله سوخته‌ای»
در میان نبود و بود
به جست‌وجوی چشم بی‌خواب شدم
خود را دیدم
بر دار کلمه‌ای که هنوز گفته نشده بود
لب بسته
اما زبانم پر از زلزله
فریاد زدم:
«کجایی ای بی‌نام‌ترین نام؟»
و ندا آمد:
«من در آن اشک‌ام
که نیفتاد
در آن لب‌خندم
که پیش از لب
ترک برداشت!»
سکوت را در آغوش کشیدم
و او آتش شد
و من خاک
و جهان
یک نفس کشید
و دیگر نبود

فیروزه سمیعی
ZibaMatn.IR
واژه ها، سایه دارند
ارسال شده توسط

تفسیر با هوش مصنوعی

این شعر، جستجوی گوینده برای یافتن عشق از دست رفته و هویت گمشده‌اش است. رد پای عشق بر او مانده اما هنوز به آن نرسیده، در آینه سایه‌ای می‌بیند که در آتشِ عشق می‌سوزد. در نهایت، عشق را در اشک‌های نریخته و لبخندی ناکام می‌یابد و با پذیرش این واقعیت، به آرامشی خاموش می‌رسد.

ارسال متن