چراغی که در باغ خاموش شد...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار یوسف رسولی زاده
- چراغی که در باغ خاموش شد...
**چراغی که در باغ خاموش شد**
تو که بهتری را ز من دیده بودی
چرا دل ز دستان پاکم ربودی؟
تو رفتی و هرگز نگاهی نکردی
و من چون همیشه نوشتم سرودی!.
دلم خون و سر درد، ندانی دلیلش؟
بیا تا بگویم علل را به زودی(...
نبودت شده درد و ماتم برایم
بطوریکه هربار به ذهنم کبودی
برایت به دنبال قافیّه هستم
و تا لحظه ای که رسیدم به دودی؛
به فکرم نمی گنجد این که تو رفتی
ولی حرف حق را بگویم تو بردی...
به کوچه به بن بست رسیدم عزیزم
ولی تو نبودی نبودی نبودی!!!
رسیدم به بیتی که یوسف نوشته
چرا دل ز دستان پاکم ربودی...؟
تفسیر با هوش مصنوعی
این شعر بیانگر رنج و اندوه عاشق دلشکستهای است که معشوقش او را ترک کرده. شاعر از معشوق گله میکند که چرا با وجود دیدن فرد بهتر، دل او را ربوده و رفته است. شاعر در نبود معشوق، دچار درد، ماتم و سردرد شده و به دنبال قافیه برای بیان احساسات خود است، اما در نهایت به این نتیجه میرسد که معشوق برده است. او در تنهایی به بنبست رسیده و این سوال برایش تکرار میشود که چرا معشوق دلش را ربوده است.