زمستانی که شش دانگش
را سّند زده ام به گرمای نگاهت به آواز ِسکوتت
به اشکها و لبخندهایت به آغوش ِ امنت برای من
در آینه ی ایامی که به کام دلم میچرخد!
پرشور ؛
مهربان ؛
همراهم بمان
بی ریا و بی همتا
زمستان فصلی که پایان تمام تردید هاست بین رفتن ها و ماندن ها !
فصل دلگرمیهای عاشقانه ؛
تا ته قصه ی شب بیداری!
با گل بوسه های سکوت و وسوسه!
با نرگس های بی تاب از برای دلدادگی
وبابونه هایی که یک فصل زندگی را با خیال راحت نقش می زنند در خاطرات ِمن و تو
نمناک و خنک باهزاران تعبیر از یک بغل گرما برای من
از یک من گرما برای تو!
باران کریمی آرپناهی
ZibaMatn.IR