جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
نمی خواهم بهشتی را، به جز بستانِ دلدارم؛نمی خواهم سرایی را، به جز گلخانه ی یارم؛ زمانی که: دلم لبریزِ احساسات می گردد،فقط بر سینه ی یارم، لب و، گل بوسه می کارم!شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس...
برخیز؛ بیا، نزدِ دلم؛ دلدارم!آخر، منم انسانم و یک دل دارم!یک دل؛ که نه صد دل، شده ام شیدایت؛گل بوسه ی حس، بر لبِ «تو»، می کارم!شاعر: زهرا حکیمی بافقی کتاب: دل گویه های بانوی احساس...
گل بوسه های سرخ رنگ فصل پاییزم بر گردن لخت خیابان گردن آویزم لشگر کشیده باد پاییزی کنار برگدلداده ی تاراج این فصل دل انگیزمساعت عقب رفت وزمان در ذهن من گم شدیک دختر کوچک کنار آب کاریزمپر شد هوای خاطرم از عطر خرمالو گس کرده لب هایم ولی از قند لبریزم دستان خود را گرم کن با داغی فنجان وقتی برایت در خیالم چای می ریزم تب کرده چون رخسارِ آتش گونه های منگل بوسه های سرخ رنگ فصل پاییزم...
زمستانی که شش دانگشرا سّند زده ام به گرمای نگاهت به آواز ِسکوتتبه اشکها و لبخندهایت به آغوش ِ امنت برای مندر آینه ی ایامی که به کام دلم میچرخد!پرشور ؛مهربان ؛همراهم بمانبی ریا و بی همتازمستان فصلی که پایان تمام تردید هاست بین رفتن ها و ماندن ها !فصل دلگرمیهای عاشقانه ؛تا ته قصه ی شب بیداری!با گل بوسه های سکوت و وسوسه!با نرگس های بی تاب از برای دلدادگیوبابونه هایی که یک فصل زندگی را با خیال راحت نقش می زنند در خاطرات ...
صبح برای منلحظه ی طلوع چشمان توست️و گل بوسه هایی ڪه روی لبانم.. میریزی......