نمی دانم این فاصلۂ اندوهگین بغضت را خنده کرد ؟ یا خنده ات را بغض ؟ اما من مدتهاست گلویم را به تیغ بغض سپرده ام و خاطراتت را با سیل اشک هایم غسل می دهم ..!
این من بدون تو هیچ است و این هیچ را انقدر فریاد می کند تا جایی که فقط هیچ بماند و هیچ...
این من هنوز کعبۂ عشقت را طواف می کند و عطر پیرهنت را نفس می کشد ، تا زندگی در رگ هایش جاری باشد...
شاید دیگر دلتنگ نباشی و مرا در پستو های گذشته جا گذاشته باشی ...
اما این را بدان یک نفر هر روز از پشت درۂ حسرت یادت را زندگی می کند ....
یلدا حقوردی
ZibaMatn.IR