دلم گرفته از این روزگار بحرانی
دلم گرفته خدایا نگو نمی دانی
زمین که ارثیه ی اشتباه آدم بود
دوباره پر شده از نقشه های شیطانی
چقدر مانده که دنیا به آخرش برسد
برای دلهره ی ما کجاست پایانی
صدای همهمه ی باد هرزه می پیچد
درون کوچه ی آباد ِ رو به ویرانی
نگو برای پریدن هنوز فرصت هست
شکسته بال و پرِ من خودت که می دانی
ببخش اگر غزلم از گلایه لبریزست
اگرچه مطمئنم که غزل نمی خوانی
هاله محمودی
ZibaMatn.IR