شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
گاه که اشک پناه گاهت باشدو سرما در تنت چرخ بزند هیچ آتشی دلت را گرم نمیکند وقتی دل گرم نباشی...
فقط نگاه کنمعجزه گاهی دل سپردن استبه ابرهایی که دور سرت می چرخندو خیال هایی که هی رنگ و بی رنگ می شوندتا تواز خیالی نومعجزه ای جدید بیافرینیاغوایی تازهکه دلت را بدان بیاویزی.نگاه کنمعجزه همین استهمین که با قلبی خالیدستهایت پر از ستاره وآسمانت راستاره باران دیده اند....
به چشمهایت نگاه که می کنمانفجاری در من هیجان می گیردو راز خنده هایماناز عشق لبریز می شود.همیشه به چشمهایم نگاه کنچشمانم در چشمهایت لبریز که می شودعشقتا استخوانهایمان جا باز می کند.مرا به چشمانت وابگذارخنده هایمدرتو ناتمام است.مرا به عشقت ببخشماه تمام من....
هیچ نمیخواهمجز صدای تپش های بی وقفه ای که میان مان بودهیاهویی بی کلمهکه نامی نداشت...
بهار رویای خاموشی بودکه در خیال می کاشتمتا با سبزی و سبزینه گی اش تمنای عشق را لب بزنم.بهار طعمی بودکه دلم را لک زده استپر از طعم هایی از تودرختو شانه هایت که از آن بالا می رفتم.دلم را گرم کنتمام شهر منتظر آوازهای شاد مانده اندتا مرغان خوش الحان نواهای شاد را از نو سردهند .بنوازماز نوبا تو تاب میخورمچکامه بهار ناپیدا را... ....
به چشمهایت نگاه که می کنمانفجاری در من هیجان می گیردو راز خنده هایماناز عشق لبریز می شودهمیشه به چشمهایم نگاه کنچشمهایم در چشمهایت لبریز که می شودعشقتا استخوانهایمان جا باز می کند.مرا به چشمهایت وابگذارخنده هایمدر تو ناتمام استماه تمام من....
تو در سالهای دور ایستاده ایبا تفنگ ات در قاب عکسی قدیمیدر فاصله ای نه چندان دور از منبا ابروهای کشیدهچشمانی فراخکه تا انتهای زمان پیش می رود .صدایت همهمه ای است در کودکی امنجوایی عاشقانه در گوشم که هی به تکرارت بر می خیزدنگاهت اما گلوله ای استکه دوست و دشمن نمی شناسدقلبم را تکه پاره می کندتا ضربآهنگ نفس هایم بند بیاید.برای توامصدایم کنتا با گلوله ی چشمهایت از پا بیافتمسرباز خاکریزهایت شومپا به پایت بیایم.قل...
تو در سالهای دور ایستاده ایبا تفنگ ات در قاب عکسی قدیمیدر فاصله ای نه چندان دور از منبا ابروهای کشیدهچشمانی فراخکه تا انتهای زمان پیش می رود .صدایت همهمه ای است در کودکی امنجوایی عاشقانه در گوشم که هی به تکرارت بر می خیزدنگاهت اما گلوله ای استکه دوست و دشمن نمی شناسدقلبم را تکه پاره می کندتا ضربآهنگ نفس هایم بند بیاید.برای توامصدایم کنتا با گلوله ی چشمانت از پا بیافتمسرباز خاکریزهایت شومپا به پایت بیایم.قلب...
به دنیا بگوخوابهای زیادی برایش دیده امرویاهایی که هر کدامپر از منطق عشق شده اند،دیوارهایی که داشتن شانمرا دلگرم به کوبیدن نقاشی هایم می کنندبه نمایشی دوباره از بازخوانی ام.به دنیا بگودوستت دارمنه آن قدر که دلگرمیش قاپ کلماتم را بدزدند و آرزوهایم را .من بزرگشده امو دیگر فاصله ها را شماره می کنمآنقدر که قافیه را نبازماز جسارت ساده ی حاشیه های آزرده ی گوشه وکنار کتابهایمیا اعتیادی که به عکسها دارم.به دنیا بگومر...