شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
اسمت را می نویسم و ساعت ها به تماشایش می ایستم!یکهو ضربان قلبم تند می شود،شبیه قلب اسیر چشم انتظاریکه منتظر است نامش را برای رهایی صدا بزنند. شعر: ابراهیم اورامانی ترجمه: زانا کوردستانی...
بغض نا گفته ی دردم خبرت نیست مراآسمانم شده ابری، هوایی به سرت نیست مرا پشت یک پنجره تا صبح نوشتم اسمت شمع چشمم شده خاموش، گذرت نیست مرا گرچه گفتم وقت رفتن به سلامت اما قصد برگشت ازین ره سفرت نیست مرا...
چک چک صدات... بوی گل و خرمن طلات اسمت نبات خنده نبات و لبت نبات...
این تواین هم جانم که میشود ضمیمه ى چند حرفىِ نامَت!حالا با هر به زبان آوردنِ اسمت،هزاربار جانم برایت میرود.️️️️...
جوری زندگی کن که اسمت با جسمت نره زیر خاک...
اسمت قسم راست منه...
هزار بار آمدم خطت بزنم از قلبمخود خودت رایادت رااسمت رااما …فقط قلبم پر شد از خط خطی های عاشقانه !...
فدایحرف به حرف اسمت...