پنجشنبه , ۹ فروردین ۱۴۰۳
ای خاک به خون شسته چرا بر سر ماییاز ما تو چه دیدی که چنین پیک بلاییهر گوشه ی تو ریخته است خون جوانیانگار فراموشِ تو شد خاک کجاییدانم که تو از درد خیانت به عذابیرسم این نَبود دادِ خود از ما بستانیروز و شب این قوم ، پر از درد و فغان شدبا ما به از این باش اگر خاکِ خدایی..... .. بهزاد غدیری...
سرباز باشی و سر پستت و ناگهان، ناخوانده تیری از سر تو سر در آورد یا کودکی که شوق اول مهر از خیال تو، با ماشه ی تفنگ کسی پر در آورداهواز می شوی و پس از جنگ و دود و گرد،خون از تمام جان و تنت چکه میکندخرمای نخلهای تنومند و سرکشت، سخت است ز قطعه ی شهدا سر درآورد...
مثل آذر ماه کردستان نبودت سرد بودکلبه ی سرد مرا شهریور اهواز کن...