پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
پاییز رسیده است گُلمو دست هایمزیرِ بارانِ برگ هاتنها...«آرمان پرناک»...
شعری رسیده جای غم انگیزشپاییز و برگ های گلاویزش...«آرمان پرناک»...
کاش ،بودی، برگ های زرد و شر شر بارونمرا خواهد کشت .حجت اله حبیبی...
برگ های پاییز را نقاشی کرده ام ، با مداد رنگی، تا گرم رنگ ها شوم و فراموش کنم سردی ایام راحجت اله حبیبی...
در قبال آدمهایی که دوستتان دارند کمی احساس مسئولیت کنید...آدم عاشق مثل یک برگ می ماند،هرقدر هم که خشک شود بازهم تا وقتی که هنوز از درخت جدا نشده هیچ رهگذری جرات خرد کردنش را نخواهد داشت...برگ ها اوایل پاییز که از درختشان جدا می شوند تا مدتی همان نزدیکی های درخت پرسه می زنند،اما با گذر زمان ناگزیر از بی تفاوتی و سکوت سرد درخت دست های خود را در دست باد میگذارند و به سمت مقصدی رو به نهایتی مجهول حرکت می کنند...نهایتی که شاید شکستن زیر گام های ...