پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
راز دل سرگشته را گفتمرفتی نپرسیدی غم دل رافیروزه سمیعی...
و عشقپنهانی ترین راز پاییز است...
هر روز بیش از پیش به این راز پی می برم که تو دنیای من هستیولنتاین مبارک عشقم...
زندگی آن رازی است که نهفته است به چشم گل سرخ...
عشق رازیست که تنها به خدا باید گفتچه سخنها که خدا با منِ تنها دارد ......
عینکیبودنِاورازظریفیداردشیرمحبوسنباشدهمهراخواهدکشت!...
به راز گفتم با دل، ز خاطرش بگذارجواب داد فلانی ازان ماست هنوز...
و عشقپنهانی ترین راز پاییز است......
چه خوش لحظه هایی کهدزدانه از همنگاهی ربودیم و رازی نهفتیم...
میخوای یه رازی رو بدونی؟هر شب قبل از خواب به تو فکر میکنم...
دوستش دارم ولیاین راز باشد بین ماهر کسی را دوست دارمزود شوهر میکند...
*تو*پنهان ترین راز منی...
در دلم غوغاست اما راز داری بهتر استچشم می دوزم به در / امیدواری بهتر است...
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت......
من درین بستر بی خوابی راز نقش رویایی رخسار تو می جویم باز...