پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
نور دیده ام بودی رفتی جهانم تاریک شد آذر تقوی زاده...
رفتی ولی ز دل نرود یادگار تو...
تا چشم گذاشتمنشمردی ورفتی....
رفتی... آواره شد خانه ماندم غریبانه لعنت به بی کسی...
رفتی و منو تو این شبهای سیاه تنهام گذاشتی...
رفتی و آسمان به حرف آمدتو نبودی چقدر برف آمد...
کاش روز رفتنت آن روز بارانی نبوداز همان روزی که رفتی خیس بارانم هنوز...
پاییز هم گذشت و به جز حسرتش نماند مثل خودت که رفتی و دیگر نیامدی...
رفتی و مرا یکسره با خود سر جنگ استبعد از تو مرا حوصله خویشتنم نیست.....
تو که رفتیهمه ی مزرعه ها خشکیدندباغ من بعد تو صد جعبه زمستان داده...!...
دیروز که رفتی...خدا گریه کردو همه اسمش را باران گذاشتند......
مرا ببخشکه این قدر دوستت دارممرا ببخش که رفتی و زنده ام بی تو ......
رفتی بدون آن که خداحافظی کنی...