نور دیده ام بودی رفتی جهانم تاریک شد آذر تقوی زاده
رفتی ولی ز دل نرود یادگار تو
تا چشم گذاشتم نشمردی و رفتی .
رفتی... آواره شد خانه ماندم غریبانه لعنت به بی کسی
رفتی و منو تو این شبهای سیاه تنهام گذاشتی
رفتی و آسمان به حرف آمد تو نبودی چقدر برف آمد
کاش روز رفتنت آن روز بارانی نبود از همان روزی که رفتی خیس بارانم هنوز
پاییز هم گذشت و به جز حسرتش نماند مثل خودت که رفتی و دیگر نیامدی
رفتی و مرا یکسره با خود سر جنگ است بعد از تو مرا حوصله خویشتنم نیست..
تو که رفتی همه ی مزرعه ها خشکیدند باغ من بعد تو صد جعبه زمستان داده...!
دیروز که رفتی... خدا گریه کرد و همه اسمش را باران گذاشتند...
مرا ببخش که این قدر دوستت دارم مرا ببخش که رفتی و زنده ام بی تو ...
رفتی بدون آن که خداحافظی کنی