پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تمام خاطره ام پیراهنی است که برایم بافتی وایتکس... رنگش را نبر،لطفا...
اگر تنها نبودی می توانستم تنهایی ات را بغل کنم حیف تنها تماشاچی شدم...
همسایهگیسو کمندپنجره ی دلم؛دوست دخترم؛ همسایهمادرم تو را،در سال های پیش؛برایم نشان کردمن بی خبر بودماما،ته دلم در رویایمتو رفت و آمد داشتیاسفند ماه بودمادرم آشکارا گفت:شب چهارشنبه سوری،زیر نور ماه شب چهارده،بر سر دختر همسایه؛لال آب میریزمتا دلش؛با تو مهربان شودآن لحظه؛چه زیبا ذوقی کردممادر گفت: بهارپایان فصل کار،شالیزار؛یک سایه میشویملال آب را کارباور مادرم را دوست دارمسنت فولک است و معجزه...
مادر بزرگمادر بزرگ گفت:فرشته ها دارند؛پدرت را باد می زنند.گفتم:چرا پدرم...مادرم دارد فارغ می شود!باور مادر بزرگدر نگاهم عجیب آمدآنگاه که دست های زمخت چهره ی مالای پیر و پره های خالی،از ماهی؛پدر را دیدمنگاه خسته او تماشایی نبودبه یقین باورمادربزرگ پی بردمدانستم ؛غم، غم سفره بود و حتی فرشته ها دستان خالیو شرم پیشانی پدران را دوست...!...
قهرمان خندهتو بند باز زرنگ زمینیبا قلم انگشت،و مرکبدان همراهبر کف دست،با عشق نامه می نویسی؛به عشق،بند باز پایین طنابیتو عاشقی؛چاپلینی،عاشق بچه های بی لبخندیقهرمان خنده ای؛رها از هر دروغی...!هنرت برای همه کودکان شهر و روستا، یادگاریست؛پر از شادی.و با صدای سرنا، ساز و نقاره اتدر خاطره ی شالیزار،و خوشه های طلایی،شادمانه می مانی؛چون(( زرد ملیجه ی )):جهان پهلوانییالانچی؛ تو لبخند مثبتی...!...
پیریآتشینِ، بوسه اشگرمی نداشتآرواره ی بی دندان اوگاز زدن جویدن راآرزو کرد،برایشبرای خندیدنبی چاره میشودمجبور استبا دست پوست استخوانی اش دهانش را بپوشاند!خود سانسوری خنده؛پایان شادمانی نیست.!برق لبخند در اولین دیدارتا آخرین نگاه؛در خاطره ی ذهن می ماند.!دعایی زیبا، نفرینی دلچسب؟الهی پیر شی؛جوانی...!دره حلزون هامجموعه شعر حسن فانی...
نوازندهآنگاه که زبان از شادی باز میماندخالتور نواز خیابان شیک؛سخن آغاز میکند.در گوشه دیلمان،و رنگ قاسم آبادی؛تا دمی از جنگ حزن بکاهد.با زخمه سازی،که از پنجره ی عشق می تراود؛سکوت نشسته بر چهره ی سبزه میدان میشکند.نوازندهچه زیباشادی و خنده فرو برده را؛بر لب خیابان شیک و سبزه میدان می نشاند.و شادمانی خشک شده را،چه باشکوه؛شکوفا میکند...!حسن فانیدره حلزون ها...
عشقنرخ نداردبه هر قیمتی فروختیارزان است!...
آتشین،بوسه اشگرمی نداشتآرواره ی بی دندان اوگاز زدن جویدن راآرزو کرد،برایشبرای خندیدنبی چاره می شودمجبور استبا دست پوست استخوانی اشدهانش را بپوشاند!خود سانسوری خنده؛پایان شادمانی نیست!برق لبخند در اولین دیدار،تا آخرین نگاه؛در خاطره ی ذهن می ماند.!دعایی زیبا،نفرینی دلچسب؟الهی پیر شی؛جوانی.. .!...
خوشبختیبا یکلبخند آغاز می شود...!...
نگذارآخرین نمایشیک زندگی درام راطلاق بازی کند...!...
تو نبودیتا ببینیبی توهیچ پرنده ایشوق پرواز نداشتبا پرنده ها،پرواز کن،در پرواز ،هیچ پرنده ای؛پیر نیست...!...
به زندگی زنگ بزنمرگنشانی کسی راگم نمی کند...!...
بهشت اسیر توست،در رویاهایش،نام تو را؛ زمزمه می کند.کاش زیر پایت بودم،و در آغوش لالایی ات؛بیدار نمی شدمبه راستیصدای داوود شنیده ای؟بیگمان لبخند،و آوای لالایی تو،زیباتر از صوت داوودیست؛مادر...!حسن فانی...