پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
این بوی زلف توست که جان می دهد به صبحارس آرامی...
وقتی نسیم نیمه شباز باغ سیب برمی گرددراز از کنار زلف تو آغاز می شود...
زلف تو همچون شب جنگ جَمَلکُشته فراوان بدهد در جَدَل!گشته کمین چشم تو در پُشت شب!تا بزند بر صف دشمن بدلچشم سیاهت همه را خیره کردموی پریشان که تو دادی بغل! لشگر من در اُحُدِ چشم توستپشت سرم حمله نکن لااَقل!وای که از قدرت چشمان تو مات شده حضرت شیخ اجل!عکس رُخت تا که نمایان شودفرشچیان هم بسراید غزل!شهد لبت نیشکر از قندهارنمره کم آورده کنارت عسل!تا که نظر کردهِٔ هم ما شویمغَزوه خیبر شده در این محل!محو تم...
بیا که حالِ پریشان من چه پی در پیشبیه زلف تو در باد، "شانه" می خواهد...
کمندِ زلفِ تو رقصان میانِ بادِ نوروزیهرآن کس دید زلفت را روان شد سوی بهروزیمیانِ ظلمتِ شب ها چو از رُخ پرده بَرداری دلِ تاریک عاشق را به عشقِ خود برافروزیبیفروز آن چراغِ دل تو ای فتّانهٔ دوران !که هر صبحِ سحر جان را به آهنگی بیفروزی خیالِ دیدنِ رویت مرا نقشی است در خاطرخوش آن روزی که بینم من دلم را بر دلت، دوزیدلِ سرگشته ام را چون که بنشانی به کنجِ دلبرایم می شود آن روز روزِ فتح و پیروزی طریقِ عاشقی کردن ...
جانم فدای زلف تو آندم که پرسمتکاین چیست موی بافته، گویی که دام تست...
آز آن روز که سر زلف تو پیچید مرا ،،هیچ آزادی ز بند تو یاد ندارم !ارس آرامی...
زلف تو باز این دل دیوانه راحلقه درافکند و به زنجیر کرد...
چو دل به زلف تو بستم به خود قرار ندیدم...
صبح باشد،تو بیایی لب ایوان خیال ...ونسیم خنک صبح به موهای تو درگیر شودبی شک این حادثه هر روز قشنگ است اگر...که نگاهم پیش چشمان تو با زلف تو درگیر شود ...️️️...
اگر دستم به ناحق رفته در زلف تو معذورمبرای دستهای تنگ، ایمانی نمیماند...